Desire knows no bounds |
Tuesday, March 24, 2020
زندگی يعنی سيرک، بچه شيرهايی کوچولو که شلاق بر تنشان میچسبد تا به حلقهی آتش نگاه کنند، تکهای گوشت نيمپز آبدار، يک شلاق، حلقهی آتش، مربی، گوشت، شلاق، نگاه، مربی، شلاق، اشک، و بعد ارادهی پريدن.
بچهشيرها زود ياد میگيرند که از حلقهی آتش بگذرند، روزی میرسد به زودی که شلاق بر تنشان فرود نمیآيد، ولی حرکت شلاق در هوا و ترکيدنش بر زمين همهی درد کودکی را باز میگرداند تا شير خسته از حلقه بگذرد، که شب بتواند تنهايیاش را مرور کند. زنها اينجوری مادر میشوند، مردهای سياسی اينجوری پا به ميدان مبارزه میگذارند، و بعد اشارهی يک شلاق کافی است که هرکس با پيشداوری خود زندگی را تعريف کند. دلم میخواست بی شلاق از حلقهی آتش بگذرم تا مربی دست از سرم بردارد، و همه چيز تمام شود. سوت و شور تماشاچيان برام اهميتی نداشت. و مثل سگ پشيمان بودم. رمان «تماماً مخصوص»، عباس معروفی |
Comments:
Post a Comment
|