Desire knows no bounds |
Wednesday, May 13, 2020
هر از گاهی دوباره میرسیم به زمانی که یه مشت وبلاگنشناس، شروع میکنن نوشتههاتو نعل به نعل با زندگی واقعیت مطابقت دادن و شاد و خوشحال اسکرینشات میگیرن که بفرما، مچتو گرفتیم. عزیزان من، وبلاگ من مخلوطی از واقعیت و تخیله، و حتا اگه بخوام یه حساب سرانگشتی کنم، ۷۵ درصدش تخیله. لذا اگه درک و ظرفیت فهم این موضوع رو ندارین، کانسپت یه وبلاگ روزمرهنویس رو نمیفهمین و نخواهید فهمید. دوران خبرچینی و حسادت و بدجنسی و خالهزنکیسم هم برای من یکی گذشته. این از من.
کامنت وارده: نه فقط بخاطر این پست، از خیلی قبلتر (و با توجه به رفتار و برخورد عمومی) در مواجهه با برخی یادداشتها، به خودم می گفتم آیدا با نوشتن بعضی از اینها چنان رنجی به خودش میده که شاید اگه همهی اینها نعل به نعل واقعیت بود باز میشد گفت شاید داره شدت رنج و عذاب رو کم میکنه. آدمه باید ادبیات رو تا حدودی زیاد و خوب خونده باشه بخصوص کلاسیکهاش رو که بدونه و همقصه بشه با تو که گاهی رنج نوشتن اونچه تجربهش نکردی و صرفن در خیال هست بارها از اونچه تجربه کردی بیشتره؛ این کامنتام برای بخش واقعیت و خیال. و در ادامه میخام بگم اینکه در تمام این سالها حتی کسانی که احتمالن با تو جایی (از سر اتفاق یا انتخاب) سر یک میز نشستن، با وجود انتظاری که ازشون هست اونم صرفن در نسبت با ادعاشون، اکثرن تا جایی که من دنبال کردم سعی کردن به جای پذیرفتن و لذت بردن، تلاش کنن در جهت نپذیرفتن و مخدوش کردن عیش. این حتی از اون عبارت قشنگ و گویای «وبلاگنشناس» بنظرم دردناکتر و ناامیدکنندهتر هست. |
Comments:
Post a Comment
|