Desire knows no bounds |
Sunday, October 25, 2020 ورشو بودم که بهم ایمیل زد اروپایی هنوز؟ جواب دادم یس. نوشت برای ویکند دعوتت میکنم رم. میای؟ نوشتم یس. بلیت برگشتم به ایران رو عوض کردم. بعد؟ بعد صبح دیر بیدار شده بودم یه پیرهن لینن سبز پوشیده بودم ازین گشادا که هی حلقه آستینش لیز میخوره میاد رو بازوت زیرش یه رکابی سفید پوشیده بودم همرنگ کتونیهای سفید-سبزم شده بودم. موهامو موس زده بودم فر شده بود اومده بود پایین. عینک آفتابیمو به جای تل زده بودم بالای سرم یه کیف پارچهای برداشته بودم با موبایل و با کیف پول و با یه کتاب. اومده بودم پایین. بیرون هتل برِ خیابون چندتا کافهی خوشگل بود. اونی که سایبونای قرمز داشت رو انتخاب کرده بودم نشسته بودم پشت یکی از میزای تو پیادهرو یه شراب سفید سفارش داده بودم با سوپ پیاز. شرابمو زودتر آورده بودن. آفتامِ دمِ ظهر افتاده بود رو میز. خیابون تمیز و خوشگل بود و من تکیه داده بودم عقب گیلاس شراب به دست خیابون و مردم رو تماشا میکردم. از ته خیابون پیداش شد. با یه چمدون و با لبخند پهن معروفش. براش دست تکون دادم. برام دست تکون داد. دم هتل چمدونشو داد دست دربون هتل و با دست منو بهش نشون داد. اومد نشست سر میز. با لبخند پهن معروفش. گارسون اومد سفارش بگیره. گفت هر چی خانوم سفارش دادهن بکنینیش دوتا. سه روز با هم بودیم. این بار بدون هیچ قرار و دیلِ کاری. رفتیم براش یه کفش چرمی خوشگل کادو خریدم. تولدش بود. خرداد. تعطیلاتِ رُمی. پ.ن. عکس شاردونی و سوپ پیاز دیدم تو اینستاگرام، یاد رم افتادم.
|
Comments:
Post a Comment
|