Desire knows no bounds |
Monday, October 5, 2020 دوستپسر قشنگم اومد بالا گفت یه خبر خوب دارم برات. خیلی بیمقدمه و بی اما و اگر. اگه همه چی خوب پیش بره ممکنه یکی از آرزوهام برآورده شه که در نوع خودش یه قورباغهی بزرگه و بخش بزرگی از خارش ذهنیمو التیام خواهد داد. خیلی خبر بالقوه خوبیه. به جز اون اما تا همین یک ساعت پیش، تصورش رو هم نمیکردم که این اتفاق شدنی باشه. اصلاً بهش فکر هم نمیکردم. برام یه استِپ دور در آیندهی بعید بود. حالا ظرف یک ساعت، شده در دسترس. شده یه خواستهای که اگه برآورده نشه حتی میتونه سرخوردهم کنه. چیزی که تا یه ساعت پیش در دستور کار نبود اصلاً، تبدیل شد به یه انتظار و یه توقع. اینجوریاست که هر قدر آقای یونیورس ویشلیستت رو گرفته باشه دستش، یکی یکی برآورده کنه و تیک بزنه، در کسری از ساعت اون آرزو تبدیل میشه به بدیهیات زندگیت و یادت میره همینا که الان داری خودش کم دستاوردی نیستها. یادش میره ولی آدم. یادم میره من.
|
Comments:
Post a Comment
|