Desire knows no bounds |
Thursday, February 4, 2021 داشتم درفتها رو یکی یکی نگاه میکردم که پاک کنم. داشتم درفتها رو یکی یکی نگاه میکردم که پاک کنم. بیشترش حرف نگفتنیای نبود. فقط داستان نیمهکارهای از یک روز، یا یک اتفاق بود که وسط روایت، معلق و نصفه مونده بود. مثل وقتی تو یه جمع شلوغ میخوای چیزی تعریف کنی، میگی منم یه بار… و بعد ادامه نمیدی چون هیشکی متوجهت نشده، هیشکی به حرفت گوش نمیداده. Sent from my iPhone
|
Comments:
Post a Comment
|