Desire knows no bounds |
Friday, July 23, 2021 دوربین پولارویدش را برداشته بود چند عکس بیهوا گرفته بود از زن. اینور آنور. نشسته روی مبل و نشسته روی کابینت آشپزخانه. هی عکس گرفته بود تا بعد، تا بعد که فقط یک نگاتیو مانده بود توی دوربین. گفته بود همونجا که وایستادی برگرد تو دوربینو نگاه کن. زن اما برنگشته بود توی دوربین را نگاه کند. رفته بود ایستاده بود دم کانتر آشپزخانه، ۴ تا عکس قبلی را به صف میکرد. اول آن که نشسته بود روی مبل، آرام. دومی هم نشسته بود روی مبل، نیمرخ، بعد ایستاده بود جلوی آشپزخانه و بعدتر نشسته بود روی کابینت دم پنجره، آن ته. آن یکی مرد دیگر دوربین را گرفته بود دستش که منو نگاه کن، این زاویهت عالیه. و زن پاشده بود آمده بود پایین پشت به مردها نشسته بود پشت میز. خوشش نیامده بود مرد دوم اینجوری با زاویه از پشت ویزور نگاهش کند. پشتش را کرد به مردها نشست پشت میز. پشت لباس سفیدش باز بود و پوست برنزهاش میزد توی چشم. آخرین عکسو بگیرم از پشتت؟ زن با صدایی خشدار، بیکه برگردد سمت مردها سمت دوربین گفت نه. مرد گفت فقط یه نگاتیو مونده، بچرخ ببینمت. زن چرخیده بود رفته بود دوربین را از دست مرد گرفته بود. این نگاتیو آخریو خودم میگیرم، آشپزخونهت جون داده واسه عکس گرفتن. مرد پرسیده بود از آشپزخونهی خالی؟ زن جواب داده بود آره دیگه، عکس پنجم. مرد فاصله گرفته بود از کانتر چرخیده بود آنور سرش را گرفته بود توی دستهاش که این که میگی که آدمو نابود میکنه که. زن گفته بود نه، قابش خیلی قشنگه، وایستا. مرد ایستاده بود دور، حتا رفته بود آن طرف توی هال و زن قاب خالی آشپزخانه را عکس گرفته بود. عکس کمکم داشت ظاهر میشد که مرد آمد بالا سر عکس، بالا سر زن. این عکسه خیلی به فنا میده آدمو. زن دستش را آرام کشیده بود روی تهریشهای صورت مرد و پشت پلک چشمانش را بوسیده بود. مرد گفته بود فاک. بعد، چند ساعت گذشته بود یا نگذشته، زن سرش را از روی شانهی مرد برداشت خودش را از آغوشش کشید بیرون. ترسید بیدار شود مرد. نشد. غرق خوابی آرام و سنگین بود. زن پتو را صاف کرد روش، تکه لباسها و وسایلش را از دور و بر اتاق، از دور و بر خانه جمع کرد آمد توی هال. اسنیکرز نیمخورده و پوستش را هم برداشت انداخت توی کیفش. دستمال کاغذی مچاله شده را و همه چی را. یک جوری که انگار هیچوقت آنجا نبوده. ماشین گرفت. تا ماشین بیاید لباس پوشید کفش پوشید شالش را زد پوشت گوشهاش ماسک تمیز برداشت زد به صورتش. اسنپ ۲ دقیقهی دیگر. رفت پشت کانتر آشپزخانه. عکسهای صفشده روی کانتر بود هنوز . عکسها را جمع کرد انداخت توی کیفش. مرد گفته بود عجب عکسایی، عجب قصهای، حیف که نمیشه زدشون به یخچال. زن نیم نگاهی به آشپزخانه انداخت. چیزی جا نگذاشته بود. برگشت سمت در خانه، در را آرام باز کرد در را آرام بست. آمد توی کوچه. کوچه ساکت و خلوت بود. سوار ماشین شد. رفت. جوری که انگار هیچوقت آنجا نبوده. جوری که انگار هیچوقت به آن خانه برنمیگردد. به خانه رسید، به کوچهی نارنجیشان. پیاده شد ماسک را از روی صورتش برداشت هوای دمکردهی شب تهران را کشید داخل ریههاش. یک جوری که انگار دیگر این وقت شب بیدار نیست این هوا را نفس بکشد. در خانه را باز کرد رفت تو در را به روی کوچهی نارنجی بست. رسید خانه. ماسک را از روی صورتش برداشت انداخت توی سطل. لباسهایش را همه را درآورد برد توی اتاق سوم، اتاق لباسها. آمد بیرون در اتاق را قفل کرد. آمد توی اتاقخواب اسپلیت را روشن کرد گذاشت روی ۲۴. رفت توی دستشویی دستها و صورتش را شست. دهانشویهی فراوان ریخت توی دهانش به قرقره. تند و تیزیاش گلویش را زد. ماسک صورتش را شست. توی آینه نگاه کرد. گوشه کنار ماسک را با دست کند دوباره صابون زد رویشان. چشمهاش سرخ شده بود. با حوله آب صورت خیس و چشمهای خیسش را گرفت. یک تکه تیشرت پیدا کرد از لای لباسهای روی صندلی، کشید تنش، آمد روی تخت. یک قوطی کرم از روی میز کنار تخت برداشت شروع کرد نرمنرم زد به صورتش. روی قوطی چیزهایی نوشته بود حاوی کلاژن و جوانسازی پوست. بعد دستها و ناخنهایش را کرم زد. لاک ناخنها هنوز خوب مانده بود بیکه لبپر شود. روی تکتکشان کرم مالید و ماساژ داد. پا شد موبایلش را از کیفش در بیاورد برگردد توی تخت. یک مکث کوتاه. چشمش افتاده بود به عکسها. یاد آشپزخانه افتاد و فکر کرد چیزی جا نذاشته؟ چیزی جا نذاشته بود. تکه لباسها را و اسنیکرز نیمخورده و پوستش را و دستمالهای مچاله را و هارد اکسترنالش را همه را انداخته بود توی کیف. جوری که انگار هیچوقت آنجا نبوده. جوری که انگار هیچوقت برنمیگردد آنجا. کیف را بست. چراغ را خاموش کرد. رفت توی تخت پتو را روی خودش صاف کرد.
|
Comments:
Post a Comment
|