Desire knows no bounds |
Friday, October 8, 2021
شروعش آروم بود، امن و آروم. جوری که فکر میکردم میتونه سالها ادامه پیدا کنه، سالها. سالها هم ادامه پیدا کرد، اگه به بیش از سه سال بتونیم بگیم «سالها». ولی کمکم فشارهای روزمره شروع کرد به کمرنگ کردن همهچیز. شروع کرد منو خشمگین کردن خشمگین کردن خشمگین کردن. مثل همیشهم زندگی رو بیش از حد جدی گرفتم و زندگی بیش از حد جدی شد. یادم رفت چی بود که میتونست منو امن و آروم نگه داره. یادم رفت و کسی هم نبود یادم بیاره. کسی نبود از خشمم کم کنه، ازم دلجویی کنه، بهم بگه چیزی نیست درست میشه. به همین سادگی گلدونه شروع کرد خشک شدن. چند ماه بعد جاشو عوض کردم. گذاشتمش تو آفتاب. یه اسپری خریدم شروع کردم آب اسپری کردن رو برگاش. هنوزم تو آفتابه. با جای جدید حالش بهتره. اما برگاش ریخته، جز چار پنجتا. یه طرف ساقهش خالیه و یه طرف دیگهش برگ داره هنوز. چند روز پیشا به عنوان مدل کلاس طراحیم گذاشتمش رو چارپایه، جلو روم، نشستم به کشیدنش. از یه جایی به بعد دیگه کاغذو نگاه نکردم. دستم گلدونه رو میکشید، به هوای خودش. حالا طراحیه رو نگاه کنی یه گلدون میبینی که نصف برگاش نیست. ممکنه فکر کنی طراحیه ناتمومه، ولی تموم شده. تمومشدهش همینه که میبینی.
|
Comments:
Post a Comment
|