Desire knows no bounds |
Tuesday, November 9, 2021 ۱۸ آبان ۱۴۰۰ از خواب بیدار شدم. دیدم دلم نمیخواد تخت رو ترک کنم. دیدم زندگی، لااقل امروز، اونقدرها مهم نیست که به خاطرش از تخت بیام بیرون. دیدم یه روزایی میتونم بیدار شم بیکه مجبور باشم از تخت بیام بیرون و این خوشیِ بزرگِ روزه. حالا؟ آفتاب پهن شده روی تخت. آفتاب ولرم پاییز. روزهای شلوغ و پرکاری رو پیش رو دارم. بلند شدم کمی سبزیجات تفت دادم. هویج و کدو و پیاز و گلکلم و قارچ و بروکلی. با فلفلدلمهای و لوبیاسبز و اسفناج و یک مشت جوانهی ماش. کمی روغن زیتون. کمی سس سویا. کمی کنجد. یه ضیافت کامل. با بشقاب سبزیجات و دفترها و کاغذها و کارتابل کاریم برگشتم تو تخت. فردا فوتوشوت داریم. عاشق کارمم. عاشق کار کردنم. ولی روزهایی که نِمیرم سر کار، عاشقترم واسه کار کردن. |
Comments:
Post a Comment
|