Desire knows no bounds |
Tuesday, January 11, 2022 دارم تک تک چیزایی که دوست دارم رو میسوزونم. آخریش تویی. دلم میخوام داشته باشمت. ولی برعکس، دوغهایی که برات خریده بودم رو درسته ریختم تو سطل آشغال. که یعنی دان. (آفرین، چه حرکت انقلابی و قاطعی!) ولی دان نیستی واسه من. رفتم پیاده راه رفتم راه رفتم راه رفتم رفتم سوپر دو بسته پاستیل ماری خریدم. که یعنی کاری نداره که، مث قبل خودم میخرم. چرت میگفتم ولی، دلم میخواد تو بخری. کافی بود امشب بیای، بی که. به خودم میگم بلد نیست لابد، بلد نبود. کاش لااقل بلد نباشی. خودم باورم نمیشه دارم اینهمه علیه-خودم رفتار میکنم. اینهمه بر خلاف خودم رفتار میکنم. بخوام اغراق کنم میشه این که «هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم.»
|
Comments:
Post a Comment
|