Desire knows no bounds |
Monday, January 3, 2022 پاشدم دوش گرفتم الانم موهامو خیس بستهم بالای سر. موهام کوتاهه، ولی وقتی خیسه به سختی بسته میشه بالای سرم و احساس میکنم آخیش. خزیدم رو تخت موبایلم اینا رو پیدا کنم. ملافهها بوی میم رو میدن هنوز. اومدم موندگار شم، اما چون موهامو محکم بسته بودم بالای سرم به خودم نهیب زدم که نه، نو مور بِد. «ملافهها بوی میم میدن.» «میم بوی آیدا میده.» باهات خوش میگذره بهم. و چون نمیتونم پیشبینی کنم باید منتظر چه رفتاری باشم ازت بیشتر بهم خوش میگذره. کی یاد گرفتی صدام کنی آیدا؟🤔 پا شدم دوش گرفتم موهای خیسمو سفت بستم بالای سرم، یه کاسه پر از سوپ داغ با یه برش نون بربری، اومدم رو مبل بزرگه، سوپ بخورم به عنوان صبحانه. سوپه هویج داره و شلغم و عدس و ترهفرنگی و جعفری. وقتی میبینیش انتظار نداری بوی شلغم بخوره به مشامت، در حالی که اونا سیبزمینی نیستن شلغمن و با بو و طعم رؤیایی ذائقهت رو سورپرایز میکنن. سوپ رو پریشب که مریض بودم پونه آورد برام. با آبمیوهی طبیعی. خیلی حال داد. هم سوپه، هم یه دوستی که در لحظه برات سوپ درست کنه بیاره. میم پرسید مریض شدی مگه؟ گفتم تو سر پایی مگه؟ اون شب ساعت ۱ و ۲، مهمونا که رفتن، دو تا از دوستام گفتن ما میایم پیشت. گفتم بیاین. مهمونی اول یه نمه خانوادگی و چای شیرینی شام بود، دومی برعکس. این وسط میم که با مهمونای دور اول رفته بود، تکست داد بیام؟ گفتم بیا. همینجوری شد که در ادامه دو شبانهروز نخوابیدیم و پارتی و موزیک و بالا، بقیهش هم که تو بغل هم، خواب و بیدار. گفتم تو سر پایی مگه؟ گفت نه، ۱۲ ساعته خوابم. مریضیم یا خسته؟ گفتم فک کنم خستهایم و گرسنه و خوشحال. جواب تستم منفی شد. همون خسته و گرسنه و خوشحال بودیم. دیشب هم که اومد، قرار بود دراز بکشیم فیلم ببینیم فقط. بازم امروز صبح اما خسته و گرسنه و خوشحال رفت. من پاشدم دوش گرفتم اومدم یه کاسه سوپ داغ خوردم با یه برش نونبربری. الانم آقالطیف برام یه لیوان بزرگ چای آورد با خرمای قرمز. دو هفتهی سخت شخصی رو دارم با باتری میم سپری میکنم. کودتای سختی بود، اما داره نتیجه میده. روزی دو سه تا قورباغه میخورم با سوپ و گاهی لوبیاپلو و یه وقتایی هم بادمجون شکمپر. با علیرضا ازون سر دنیا میگیم و میخندیم. سپ و پونه این سر دنیا حواسشون هست نَمیرم از ضعف. میم هم هی تغییر میکنه هی منو سورپرایز میکنه هی خوشحالترم باهاش. و همینا دیگه. دارم فولدرای سخت کاری رو با همین خرده لذتها میبندم. سختهها، ولی تهش خوبه. تهش ممکنه دو سه هفته دیگه به خودم افتخار کنم. دم صبح وقتی بیدار شدم دیدم چه کامل تو بغلش خوابم برده هم به خودم افتخار کردم. حالا نه که افتخارا. این که ببین ساده بگیری چه ساده میگذره، چه ساده و خوب. ازینجا دارم فرقشو میفهمم که خسته نمیشم از نوازش کردنش، ساعتها.
|
Comments:
واقعا سخت نگیری میگذره؟ نمیشه ها ..باور کنید تهِ تهش، به آدم سخت گیر هر چقدرم شل بگیره و سهل بگیره آسون نمی گذره. 😑😑😑
Post a Comment
|