Desire knows no bounds |
Sunday, January 30, 2022 زندگی شخصیم اونقد جای قشنگی ایستاده که مپرس. روزا هر چی اتفاق میفته، شباش میشوره میبره. مدتها بود اینهمه اقناع نبودم از دوست داشتن و دوست داشته شدن. از نیمرابطههای عمیق و دلپذیر. آدمایی که بلدن تو بغلم جا شن، جا میشم تو بغلشون. تا یه جایی فکر میکردم «من غلام خانههای روشنم». آدم خانههای نیمهتاریکم اما. آدم آباژورهای کمنور و مبلهای توی تاریکی و ساییدن خردهدستها خردهلبها خردهتنها روی هم، توی سالن تاریک، جوری که فقط در کسری از ثانیه مماس شی و بچرخی و بگذری. آخ از تمنای وحشی و بیحصاری که بعدش شرّه میکنه توی تنم.
|
Comments:
Post a Comment
|