Desire knows no bounds |
Thursday, March 17, 2022 یک روز صبح چشم باز کردم دیدم ورِ خودش را دارد بالش خودش را دارد روی تخت، مسواک خودش را دارد توی توالت مهمان، و حتا یک بار چشم باز کردم دیدم حولهاش توی حمام من است، توی اتاقخواب. آدمها وقتی پایشان به توالت و حمام شخصی آدم باز شود یعنی محرم شدهاند. یعنی شدهاند آدمِ آدم. بیکه حرف خاصی قول و قرار خاصی بینشان گذشته باشد. تا مدتی اما، هر دو مردد بودیم با لباسهایش چه کنیم. همینجور آویزان میماندند روی پشتی صندلی، یا دستهی تردمیل، توی اتاقخواب. یک روز شلوارش را که از روی بند رخت جمع کردم، آمدم که آویزان کنم روی دستهی تردمیل، همان را رفتم طرف کمد، طبقهی دوم از بالا، سمت راست، تا کردم گذاشتم روی شلوار نوی دیگری که مال کسی نبود. همان طرفی که تقریباً خالیست، که یک روز دستهی لباسهای جاماندهاش را برداشتم گذاشتم توی یک پاکت خرید بزرگ، گذاشتم توی اتاق لباسها. آدم نمیداند لباسهای کسی را بهش پس دهد کار خوبیست یا بد. نمیداند قلب صاحب لباسها میشکند یا نه. برای همین لباسها را گذاشتم توی یک پاکت خرید بزرگ، توی اتاق لباسها. از همان وقت به اینور، از بهار گمانم، این ور کمد خالی مانده بود. عین دندان شیری جلوی دهان که افتاده باشد، خالی و صاف توی چشم. شلوار را از روی بند برداشتم تا کردم گذاشتم توی کمد. طبقهی دوم سمت راست. تیشرت مشکی را هم؛ از چند روز پیش مانده بود روی پشتی صندلی. بعد رفتم توی حمام حولهی کوچک مشکیاش را هم برداشتم آوردم تا کردم گذاشتم توی کمد. لای در کمد را نیمباز گذاشتم. کم مانده بود کاغذی بچسبانم که «از این طرف». آدم نمیداند لباسهای کسی را از روی دستهها جمع کند تا کند بگذارد توی کمد، آن آدم چه فکری میکند پیش خودش. خوشحال میشود یا میترسد. نمیدانم. هر چه که بود، من از آویزانماندن لباسها روی دستهها و پشتیها فراریام. دلم میخواهد در اولین فرصت برشان دارم بگذارم سر جایشان. حالا این که جای هر کدام کجاست، این هم خودش مسألهایست. توی اتاق لباسها، توی کمد، یا آنها که راه و چاه توالت اتاقخواب را بلدند و محرماند. دفعهی بعد که آمد، شلوارش را که پیدا نکرد، همانجور بیشلوار رفت نشست روی مبل. یکجور سرگردانطوری نشسته بود روی مبل. خندهام گرفت. یادم نبود شلوار را گذاشتهام توی کمد. گفتم «لباساتو گذاشتهم تو کمد. طبقهی دوم سمت راست. در کمده خرابه، کامل بسته نمیشه.» چشمهایش بفهمینفهمی از بلاتکلیفی درآمد. خودش هم؟ نمیدانم. گفت «ا، آهاا.» و رفت سراغ کمد.
|
Comments:
Post a Comment
|