Desire knows no bounds |
Friday, March 25, 2022 «و کیمیا، کیمیا، کیمیا میگفت، من مدتی بود که تو را میخواستم، میخواستمت؛ و من میگفتم هر شب گوشههای چشمهایت را نگاه کرده بودم، ببین هر شب، هر شب؛ و او میگفت، دیگر چطور و کجا را، کجاها را نگاه کرده بودی؟ و من میگفتم موهایت را، که موهایت را میخواستم، موهایت را هم نگاه کرده بودم؛ و او زانوهایش را از دو طرف روی سینهی من گذاشته بود و میگفت، بگو، بگو تو چه چیز مرا خواستی که نگاهم کرده بودی هان، ها، چه چیز مرا میخواستی؟ و من میگفتم گاهی چشمها و گاهی لبها را و یکبار- موقعی که شانههای بلندت برهنه بود- من پاهایت را، خواسته بودم، اما اغلب، میدانی، میدانی، من اغلب، همه جا، همه جا، جا، جا، همه جای تو را خواسته بودم؛ و او میگفت، پس بیا بیا، همه جایم را پُر کن، پرش کن، پرش کن، و من پرش میکردم، پرش میکردم، با همه جایم؛ و چشمهای او به کنار حدقههایش میغلتید و صورتش به ناگهان سرخ و شکنجه دیده، بعد صاف و درشت و زیبا، مثل دریاچهای میشد و بعد او دوباره شروع میکرد به نالیدن و به من میگفت، بنال، بغلم بنال، با آن صدای درگلوماندهات بنال؛ که من نمیدانم مینالیدم یا نه؛ که او میگفت باز هم، بنال و بنال و من که صورتم از بالا، بر روی پستانهایش خمیده بود مینالیدم و او تنش را بالا میآورد و پایین میبرد و مدام و مدام و مدام میگفت، بنال و بنال و بنال...» رضا براهنی ۱۳۱۴-۱۴۰۱
|
Comments:
Post a Comment
|