Desire knows no bounds |
Monday, July 4, 2022 بابام از خونهی دروس زنگ زده بهم با صدای سرآسیمه که «گربههه نیست!» میگم یعنی چی نیست؟ در خونه رو که باز نذاشتی که؟ میگه نه، ولی نیست که نیست. حالا جریان چیه؟ فرزندانم سه روزه رفتهن سفر، کلید خونه رو دادهن دست بابام که بره به تامی(گربهشون) سر بزنه و غذا بده و قول گرفتهن یه ساعت هم باهاش بازی کنه. حالا بابام گربههه رو گم کرده. میگه چه جوری پیداش کنم؟ گفتم برو خشخش پاکت غذای خشکشو در آر، هر جای خونه باشه پیداش میشه. چند دقیقه بعد معلوم شد آقا تشریف بردهن در سرویس اختصاصی فرزندان، حالا اینکه چه جوری تونسته درو باز کنه بماند، بعد رفته بالای وان، شیر وان رو باز کرده و از شیرینکاریش خرسند و سرگرمه. حالا بابام گوشی به دست هر چی بهش میگفت بیا برو تو توالت خودت، گوش نمیکرد که. منم اینور پای تلفن، داشتم به وضعیت پدرجان میخندیدم. بالاخره موفق شد تامی رو از سرویس بچهها بیرون کنه و همونجور گوشی به دست دنبال طنابی چیزی میگشت که راههای ورودی تامی رو مسدود کنه. بهش گفتم بابا زود برنگردی خونهها، یه خرده بمون باهاش بازی کن. گفت نه بابا، یه ساعته دارم موشیموشیش میکنم. حالا اونم کی؟ بابای من که ماها یادمون نمیاد بغلمون کرده باشه در زندگی، هر روز بعد از کار پا میشه میره خونهی دروس گربه رو موشیموشی کنه. بهش گفتم فیلم بفرست مطمئن شم. یه تعداد عکس غذا مذا فرستاده ادای عکسای اینستاگرام منو درآورده. سپس یه تعداد فیلم بی سر و ته که نه خودش معلومه کجاست نه گربه. ولکن که من مردم واسه اون صدای مضطربش وقتی گربه رو گم کرده بود:))))) |
Comments:
Post a Comment
|