Desire knows no bounds |
Wednesday, August 10, 2022 وقتی فهمیدم گل رو پسره برام فرستاده نمیدونم چه یههو غدد اشکاییم و مجاری تنفسیم همزمان با هم باز شدن. اصلاً انتظارشو نداشتم. یه کِر کردن عمیقی تهش بود که اصلاً تصورش رو هم نمیکردم. وقتی برگشتم خونه، روبان دستهگله رو از تو سطل درآوردم بستم به دستگیرهی آشپزخونه. همون طنابی که از ته چاه کشیده بودتم بالا. روبان قرمز. |
Comments:
Post a Comment
|