Desire knows no bounds |
Saturday, September 3, 2022
تو این ده سال اخیر مهمترین چیزی که یاد گرفتم این بود که «چگونه دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم و خوشیهای ساده و کوچک عشق بورزم». سال ۹۱ از جزیرهی سرگردانیم اومدم بیرون و پرت شدم تو یه ترنهوایی پر شتاب، که هیچ مناسباتش رو بلد نبودم. و دقیقاً از همون موقع، شروع کردم زندگیمو با آجرهای کوچیک و ساده و دمدستیم ساختن. ساختن از زیر صفر. یاد گرفتم برای قشنگ بودن، خوشحال بودن و خوش زندگیکردن لازم نیست لوکس و گرونقیمت باشم. میتونم با چیزای به ظاهر معمولی و پیشپاافتاده، یه ویترین، یه زندگی، یه قصهی قشنگ درست کنم.
مهارت ترکیب و کمپوزیسیون رو وقتی در اوج محدودیت بودم یاد گرفتم. باید فقط با ابزار اندکی که داشتم، یه نقاشی زیبا خلق میکردم. این شد که ناچار به خلاقیت رو آوردم. این شد که یاد گرفتم تو چیزای ساده و معمولی، بضاعتهای پنهان رو کشف کنم. عاشق این کار شدم. عاشقش موندم هم. عاشق این که با یه گوجه و کدو و پیاز جامونده ته یخچال، بعد از سفر، بتونم یه پاستای خوشمزه و خوشآبورنگ درست کنم. زندگیم همیشه پر از سلمون و آووکادو نبوده، اما اغلب اوقات تو قلبم یه آووکادوی سرخوشِ نارنجی روشنه، مثل این لامپهای چراغونی. -سلام ریسههای چشمام-
|
Comments:
Post a Comment
|