Desire knows no bounds |
Thursday, September 11, 2025
پنج عصره. روزا داره میره به سمت زود تاریکشدن. اومدم نشستم پشت لپتاپ. بر حسب عادت رفتم تو اسپاتیفای و زدم رو پِلِی. ناغافل صدای «زن زندگی آزادی» رعنا منصور پخش شد تو خونه. به چارچوب پنجره نگاه کردم. یههو مانتپلزنت شد کریمخان و خونه شد پلاک ۲۸ و شد یکی از همون عصرایی که از زندان برگشته بودم خونه و ساندکلاود رو گذاشته بودم پلی شه و یه گوشهی کاناپه نارنجیه مچاله شده بودم و نگاه کرده بودم به چارچوب پنجرهی روبهرو و تنهایی و بیپناهی آوار شده بود رو سرم. یادم نمیاد آخرین باری که اینجوری با صدای بلند گریه کرده بودم کی بود. آهنگه داشت پخش میشد و خونههه شده بود پلاک ۲۸ و من ناامید بودم و من دستم به بچههام نمیرسید. امروز؟ دخترکم یه جایی روی یه تختی تو یه اتاقی توی توکیو مچاله شده زیر ملافههای بنفشش، بیپناه و بیامید، و داره شبهای تلخی رو سپری میکنه. دیروز گفت مامان، هیچی خوشحالم نمیکنه، از اون سال هم بدتره حالم. دیشب مو گفت بعد از اون سال دیگه هیچوقت نتونستیم مثل قبل اون مدلی با هم باشیم. چند وقت پیشا آرمین گفت آیدا اگه ایران موندی بودی هیچوقت حالت عوض نمیشد. خودتو نمیدیدی اون ماههای آخری که ایران بودی. ما که دور و برت بودیم میدیدیم چه جوری داری فرو میری.
«بعد از اون ماجرا. اون روزا. اون ماهها. اون سال.» آرمین گفت الان به وضوح حالت بهتره. عکساتو که میبینم، میبینم رو میزت خالیه. مثل میز ایرانت نیست که پر از گل و خوراکیها و ظرفای رنگ و وارنگ بود. میزت اینجا پر از زندگی بود. اونجا تمیز و مرتبه. ولی انگار هنوز زندگی روش جریان نداره. حالت ولی خوبه عوضش. مو گفت خوبه که نیستی. اینجا گاهی مثل قبل خوش میگذره، ولی خیلی کم. گفت ولی روزانه اوضاع بدتره. اونجا لااقل اوضاعت روزانه بدتر نیست. دختره گفت مامان حالم خیلی بده، بیا ژاپن لطفاً. گفتم باشه مامی، میام. گفت بابا میگه بگو مامان بیاد بمونه اینجا. گفتم باشه مامی، میام میمونم. . «در هر زمانهای، در کنار آنچه مردم گفتن و انجامدادنش را طبیعی فرض میکنند، در کنار آنچه کتابها و پوسترهای داخل مترو و حتی داستانهای خندهدار توصیه میکنند که به آن فکر کنیم، هستند چیزهایی که جامعه دربارهشان سکوت میکند، بیآنکه به آن واقف باشد، و کسانی که این چیزها را حس میکنند ولی نمیتوانند نامی از آنها ببرند محکوماند به رنج تنهایی. سپس روزی به ناگهان، یا بهتدریج، این سکوت شکسته میشود و دربارهی چیزهایی که بالاخره به رسمیت شناخته میشوند کلماتاند که سرریز میکنند و در همان زمان، در آن سطح زیرین، باز سکوت است که دربارهی این چیز و آن چیز شکل میگیرد.» سالها -- آنی ارنو
|
Comments:
Post a Comment
|