Desire knows no bounds |
Friday, September 12, 2025 چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون من شیفتهی شیفتگیام. میتونم ساعتها و روزها و ماهها در سوداهام غرق شم و از همونها تغذیه کنم. این چیز عجیبی نبوده. اما این ظرفیت از شیفتگی و این سودایی که دارم الان تجربه میکنم رو تا حالا ندیده بودم در خودم. آخرین بار که اینجوری بودم کی بود؟ بیست سال پیش؟ احساس میکنم تو یه تب طولانیام. یه تب پنجماهه؟ یه گُرگرفتگیای که یه روز چشم باز کردم و دیدم شروع شده، و هنوز ادامه داره. تب داری و بیدار میشی. تب داری و ورزش میکنی. تب داری و مهمونی میری. تب داری و با مرد میخوابی. تب داری و فردا میاد. تب داری و پسفردا باز تب داری و روزهای بعد همچنان تب داری. چه دانستم که این سودا... سید میگه ۷۵ از ۱۰۰ی که داری میگی -حالا که دارم میبینم اون مهمونی رو نرفتی- اگه ۱۲۰ نباشه کمتر از ۱۱۰ نیست. هه. دنبال اسکور گرفتنی؟ ۱۱۰ از ۱۰۰ اصلاً. من که واهمهای ندارم ازش. همین الانشم تا زانو تو آبم. که اصلاً من فکر میکنم تمام معنی زندگی، تندادن به همین سوداها به همین وسوسهها به همین تبهاست، وسط روزهای کوتاه و بلند و خاکستری و شبیه به هم. وسط روزمرگی. پ.ن. مهرداد توییت کرده بود «یه جای چای هست که دماش خیلی مناسبه؛ همونجاست که دلهرهی سردشدن میاد سراغ آدم.» |
Comments:
Post a Comment
|