Desire Knows No Bounds |
Thursday, September 28, 2017
وقتی اوضاع زندگی همونجوری که انتظارشو داشتیم پیش میره، خب یهجورایی خیال آدم خیلی راحت میشه، اعمال و رفتارشو بر اساس اون پیشبینی، بر اساس اون گارانتیِ ذهنی تنظیم میکنه و یه پلاسیبو از شخصیتش تو ذهن مخاطب ایجاد میکنه. آقای یونیورس اما معمولاً درست همین وقتا طبق روال معمولش میزنه برای بار هزارم همهچیو میترکونه. اینو بارها و بارها از سر گذروندیم. قبول. اما آیا هنوزم هر بار میتونیم روحیهمونو حفظ کنیم؟ شجاع باشیم و ادامه بدیم؟ یا نه، میریم سراغ شورتکات. یه جایی دیگه از مواجهه با سورپرایزهای بیشتر فرار میکنیم و برمیگردیم به همون «زندگی کارمندی»، همونجایی که با تمام یکنواختی و معمولی بودنش سیف زون خودشو داره؟
اونجایی که وسط تمام این بالا و پایینها و غیرمنتظرهها، تو تمام این یو-ترنها، آدما راهشونو انتخاب میکنن یا تغییر میدن، اونجاست که کاراکتر آدمه دیفاین میشه، کاراکتره میاد رو، خودشو نشون میده و تبیین میشه و به نظرم هر چیزی جز اون، در اوضاع عادی و روبهراه وگل و بلبل، با تقریب زیادی ممکنه فیک و گمراهکننده باشه. پ.ن. این روزا دارم آدمی رو رصد میکنم که در مواجهه با یه موقعیت پیشبینی نشده، موقعیتی که دلخواهش نبوده، داره چهجوری خودشو به در و دیوار میزنه و چهجوری نابالغ و برآشفته رفتار میکنه. «چون با من بازی نمیکنی، اسباببازیمو پس بده»، به هر قیمتی. |
به دیده مِنَّت