Desire Knows No Bounds |
Sunday, March 25, 2018
نمیدونستم یه روزی یه قابلمه سبب بشه اینجا چیزی بنویسم. حالا اینجا یا هر جای دیگهای. صبح امروز تنها فعالیتم شستن چند قابلمه با درهاشون بود. اولین قابلمهای که شستم یه قابلمه استیه. قابلمه رو کسی به من داد. وقتی تازه پاریس آمده بودم. قابلمه نداشتم و این قابلمه از جایی رسید. همراه این قابلمه یه ظرف در دار هم بود که اون ظرف رو انداختم توی سطل زباله. دلم میخواد این قابلمه رو هم بندازم بره. متاسفانه قابلمهایه که همیشه دیده میشه. خوبیش اینه که سیبزمینی رو زود آبپز میکنه. برای پختن ماکارانی هم خوبه. دیدن هرباره این قابلمه برام آزار دهندهس. از طرفی به این فکر میکنم چه قابلمهای بهتر از این میتونه سیبزمینی رو آبپز کنه. ولی فکر میکنم در روزهای آینده این قابلمه رو هم مثل اون ظرف در دار دور میانذازم. موضوع این قابلمه منو یاد فیلم فروشنده فرهادی میندازه. رفته بودیم سینما با خپل. صحنهای که شهاب حسینی فهمید ماکارانی با چه پولی درست شده و بعد ماکارانی رو ریخت داخل سطل زباله برای خپل جای سوال داشت. بعد از فیلم گفت اون پول کثیف بوده، ولی ماکارانی که کثیف نبوده و نمیفهمه چرا باید ماکارانی رو دور ریخت. میگفت این مدل رفتار رو در من هم میبینه. میگفت تو عادت داری وقتی کاری که مقدمهش بد بوده، با وجود نتیجه خوب، کلا اون کار و محصول نهایی رو قبول نمیکنی. گفت شاید این خاص مردم اونجا یعنی ایران باشه که اینطورین. الانم قابلمه در این ماجرا هیچ نقشی نداره. از قابلمه هیچ گونه عمل بدی سر نزده. فقط این قابلمه نشانی از این چیز دیگه س که هر بار یادآوریش میکنه. هر بار این قابلمه رو میشورم به داستان اولیهش فکر میکنم. وقت شستنش انگار بیشتر بهش فکر میکنم. هر چقدر هم خوب سیبزمینی رو آبپز کنه، چیزی از گناه قابلمه کم نمیکنه. اصلا حتی میشه سیبزمینی رو هم به خاطر ارتباطش با این قابلمه، کلا از سبد غذایی حذف کرد.
|
Comments:
Post a Comment
|