Desire knows no bounds |
Sunday, August 5, 2007
اصنا
اين «کار کردن» خيلی کار سختيه قسمتای جالب و هيجانانگيز و ايناشم خيلی کمه اولاش فکر میکردم کلی شيکهها ولی الان میبينم بيشترش بازاريه تا هنری يعنی وارد جريان روزمره و واقعنیش که بشی بايد بازاری بشی تا دوام بياری مجبوری طرحتو بياری همقد پول کارفرمات کنی يا قد شعور اون خط بکشی يا خيلی جاهاشو سرهمبندی کنی بره بعد من هی داره خوشم نمياد همهش تازه فک کنم بيش از اونکه آدم کار کردن باشم آدم درس خوندنم نمیدونم چرا يه رشته نداريم به اسم ز گهواره تا گور درس خوندن اگه داشتيم من تا الان دکتراشو گرفته بودم حتما خيلی ضايعست آدم کار نکنه به جاش زبان سواحيلیای، يونانیای، چيزی بخونه مثلا؟ |
;)
تا بعدش ...
اوه !
چه ترسناک !