Desire knows no bounds |
Monday, August 6, 2007
نه که پستهای من روزنويسن و تاريخ مصرفشون کاملا وابسته به حسيه که تو همون روز بوده، اينه که کلی اتقاق ريز و درشت ونسبتا درشت تو اين مدت افتاده که ديگه حس نوشتنشون نيست. و خوب کلی هم حيف البته!
يه زمانی ادريس يحيی رو مسخره میکردم که آخه مگه میشه آدم اينقد عين اسب کار کنه که حتا فرصت دو کلمه وبلاگنويسی هم نداشته باشه؟ يا اينکه مگه مجبوری به نثر حسنک وزير بنويسی که بعد از يه مدت کم بياری و وبلاگبند بشی؟! بعد ديدم دور از جون شما، بعله که میشه، حتا با ادبيات دانيل استيلی ما! اما خوب هر قدر هم تاريخ مصرف گذشته باشه، نمیتونم ميزان شگفتی و تعجب و جاخوردگی خودم رو ابراز نکنم از بابت کشفی که کردم، اونهم در يک نيمروز تابستانی در رستوران کوهپايهی دربند، به شيوهی کاملا غيرمنتظره و تصادفی از نوع زمين به شدت گرد و کوچيکه و اينا؛ اونوقت در مورد کی؟ ميم. غين. فقيد! هيچی ديگه، اون بتی که ازش ساخته بودم همچين بفهمی نفهمی ترک خورد، تَرَکی اساسی! البته هنوز شيشه ترکداره تو فريمش مونده و پايين نريختهها، اما تو ذوقمان خورد، مبسوط! حالا با تمام کشفيات تابستونیم در کف اينم که چطور سلسله گفتگوهای من و ميم.غين. به معبد سکوت منجر شد! چون با تفاصيلی که من ازشون آگاه شدم بايد نتيجهش خانهی عفافی، چيزی تو اين مايهها از آب درميومد! ولی راستش اينه که هنوزم شيشههه تو فريمش مونده! |
Comments:
من که مردم از فضولی! تا اولین فرصت به مشروح منتظرم! :دی
ما هم دچار مقادیر معتنابهی از فضولدرد گشتیم
heeeheeeee :D tefli khodemoon ...
Post a Comment
|