Desire knows no bounds |
Tuesday, April 22, 2008
طبق قوانين مورفی، وقتی ساعات يه کلاسی کمه و حيفه که با بحثهای صد من يه غاز به هدر بره، حتمن دو سه تا نخاله تو کلاس پيدا میشن که هر ده دقيقه يه بار بحثهای صد من يه غاز مطرح کنن.
طبق قوانين مورفیتر، اصولن تمام بحتهای جذاب زمانی مطرح میشه و گل میکنه که الردی نيم ساعته که زمان کلاس تموم شده. بر همين اساس، معمولن موتور آقايون اساتيد حول و حوش دقيقهی نود تازه گرم میشه؛ ايضن موتور آقايون همکاران! ولی علیرغم آقای مورفی و دوستان، من اصن عاشق اين بحثهای جانبی سر کلاسم، هر چهقدم که فک کنم کلن شهريههه رو ريختهم تو جوب. مخصوصن وقتايی مثه امشب که آقای استاد اونجوری از ته دل شروع کرد از کاغذ بیخطش مثال آوردن و اونجوری صميمانه و عاشقانه در مورد ديتيلهاش حرف زدن؛ که باعث شد من از راه نرسيده و شام خورده نخورده بشينم برای بار nاُم کاغذ بیخط ببينم با کلی درک بالاتر و الخ! -سلام لاغر جان، اصن بهتر شد نيومدی- |
کاغذ بی خط
پاندول ساعت
ببینا اه من بعد هزاری خواستم برات کامنت بذارم چیشد
سام
سااام
:ي
چرا بهتر شد!؟
نکنه با این ژوله موله ها ریختین رو هم و پایه ی تی آی پیدا کردی و دیگه حالا اصن بهتر که ما نیومدیم! هااان !؟
بعدشم سیاوش جان سلام، یعنی منو کشتی! نکنه که آقای استاد مهرجوییه!!!؟؟؟