
گمانم اولها بهاريههای پرويز دوايی بود که مرا هوايی ِ پراگ کرد. بعدترها خودم کلی بهانهی خوش آب و رنگ پيدا کردم برای رفتن. حالا هم هنوز چنين عکسهايی هوسم را تازه میکند. شايد هوس هم نيست ديگر، يک بغض کهنهست يا چه میدانم، يک تلنگر کوچک که موج میاندازد روی انبوهی حسهای تخمير شدهی گس و غليظ.
بدیش اينجاست که قديمترها که پوستم کلفتتر بود، دستاندازها را راحتتر رد میکردم. اين روزها اما هر بهانهی سادهای گير میکند لای تَرَکهام و تير میکشد.
گاهی وقتها آدم کم میآورد؛ رسمن کم میآورد.
http://sarahandautumn.blogfa.com
مریم
مریم
هي پرويز دوايي هي ! واقعا ادم گاهي وقتها رسمن كم مي آورد خانم اهو مي شوي يا نمي دانم نمي شوي !چي خلاصه!!