Desire knows no bounds |
Saturday, May 3, 2008
هر بار عصر موقع برگشتن که کوله و دستای آدم پر و سنگينه و شيکم آدم خاليه و خود آدم آلوده و خسته و موندهست، عهدی بسته میشه مبنی بر اينکه عمری ديگه بيام نمايشگاه. اما وقتی میرسی خونه و يه ليوان آبهندونهی خنک میخوری و پخش میشی کف زمين و کتابارو ولو میکنی دورت و يکی يکی نايلونای دورشونو باز میکنی و شروع میکنی به تورق، همونوقته که عهدت در جا يادت میره و اينجوری میشه که هر سال روز از نو روزی از نو.
با اينکه ذات من تمايل بالفعلتری نسبت به نوع چيدمان و زندگی کاونتری داره، اما چند ساله که دارم دست از سر معماریها و اينتريورهای مينيمال برنمیدارم. گمونم الاغ درونم به شدت آدم مينيماليست و خلوتپسندی باشه. يادمه دو سه بار تو ایميلها در مورد فريدا کالو ازم پرسيده شده بود. من به شخصه به جز يه ويژهنامهی حرفه-هنرمند مطلب ديگهای به فارسی ازش سراغ نداشتم تا امسال که ديدم چاپ و نشر نظر يه کتاب کوچيک از مجموعه نقاشیها و زندگیش چاپ کرده. هرچند ترجمهش زياد دلنشين نيست، اما مجموعهی نسبتن کاملی از کارای فريدا توش جمعآوری شده که من دوستمشون بود. لذتی که در کتاب ورق زدن هست، در کتاب خواندن نيست. -رهگذر غرفهی ناشران لاتين- پ.ن. دو دسته تورق لذتبخش داريم. يکی تورق کتابهای خارجکی پر از عکس، يکی تورق يه دستهی چل-پنجاه تايی دیویدی که تازه آقا فيلمیمون آورده. |
فریدا کی بود لطفاً؟
ولی من هنوز گشتن توی یه کتابخونه ی اوپن سورس رو به یه کتابفروشی و خرید کتاب ترجیح می دم، یه چند سالی هست که کتاب که می خرم ، بعد از نیم ساعت خوشحالی خریدن اش از بین میره و من به این فکر می کنم که من چقدر سنگینم با این همه کتاب، اگر یه روزی خواستم برم کتابهام رو بدم به کی پس؟
رونوشت به بامداد!
هر چند توانایی آوردن 50 تا فیلم رو هم که نداشتم!