Desire knows no bounds |
Wednesday, January 21, 2009
آنچه نسبتن گذشت
من: موهايش جوگندمی بود. از آن جوگندمیها که مردها را مردتر میکند. سوز سردی میآمد. شال گردنش را محکم پيچيد دور صورتش و نگاه کرد به اول خط. صف، طولانی بود و مرد تا آنجا که امکان داشت، تهِ صف ايستاده بود. تا اتوبوس برسد، لابد تبديل شده بود به يک قنديلِ خوشتيپِ جوگندمی. يکی دو بار سعی کرد سر صحبت را با مردهای جلويی باز کند و برود وسطِ صفتر، نشد اما. فهميدند. چشمغره رفتند. تا جايی که قدش میرسيد به تهِ خيابان نگاه کرد. هيبتِ اتوبوسی پيچيد توی پرسپکتيوش. فرصت کم بود، بايد تصميم میگرفت. به ساعتش نگاه کرد. تصميم گرفت. نشست لبِ جوب. کيف سامسونيتش را گذاشت روی پاش. درش را به آرامی باز کرد. وسايلش با دقت چيده شده بودند. دوتا دفترچه، يک کيف پول چرمی قهوهای، يک مسواک، يک خودکار با درِ آبی، يک بسته کلينکس، يک شانهی نازک با سهچار دندانهی شکسته، دو شانه قرص سفيد، يک اسپری کوچک. اسپری را برداشت. درِ کيف را با دقت بست. بلند شد. شالش را محکمتر کرد. نگاهش را چسباند تهِ خيابان. تصوير اتوبوس شفافتر شده بود. کم مانده بود سايهاش برسد تهِ صف. فرصتی نمانده بود. دستِ راستش را آورد بالا، با اسپری. دستش را نگه داشت در امتداد قلبش. آرام راه افتاد طرف سرِ صف. اسپری را يکی يکی پاشيد به همهشان، فييس فييس فيييس، از ته تا سر. اتوبوس رسيد. صف اما ايستاده بود سر جاش. با رخوت و تأخيری عميق. مرد اسپری را انداخت توی جوب. سوار اتوبوس شد. شالش را شل کرد و به اتوبوسچی چشمک زد. مسی: آيدا این خیلی خوبه. حواست هست به رد پیدا و ناپیدای آیدایییت بینابیناین جملهها؟؟ آيا؟ من: نه، حواسم که نیست. اگه هست ادیتش کن. بکنش رسولی-ای. ببین راستش خودم نچسبید بهم. معلومه دارم از اسپری delay حرف میزنم اصن؟ مسی: :))) دیلی اسپری بود یعنی؟ نه خب راستش معلوم نبود یه ردی چیزی. خب از کجا بفهمه آدم!؟ یه عامل ِ سکسیت موجودی میخوات این وسطا! بعدشم آیدایییتش تو جزئیات گویی و جمله بندیشه. حالا شاید مته به خشخاشهها اصنم معلوم نیست من چون تو و مرضیه رو زیاد خوندم معلومم میشه مثلن ببین اینو «شال گردنش را محکم پيچيد دور صورتش و نگاه کرد به اول خط.» ولی مرضیه اینو میگه« شال گردنش را محکم دور صورتش پیچید و به اول خط نگاه کرد» یعنی شعر گونهگی و هجابندی و قافیهداریش کمتره! ایز دت کلین؟ رسولی: راس مي گه مسعوده. آيدايي بود، الان مي گم كجاش: از آن جوگندمیها که مردها را مردتر میکند. لابد تبديل شده بود به يک قنديلِ خوشتيپِ جوگندمی (مخصوصن لابدش وسطِ صفتر و باقي قضايا) اما خب بايد فك كنم يه نشونه هايي باشه كه تن مردم رو به خارش بندازه كه مرضيه مثلن يه جور ديگه شده اما نفهمن چه جوري ولي مي دوني اگه من بودم چه جوري ادامه مي دادم و تمومش مي كردم؟ دو تا پايان براش سراغ دارم يكي اينكه مرد شروع مي كنه اسپري زدن به ملت از آخر صف چند نفر كه جلو مي ره ملت دستشون رو مي گيرن بالا و به زيربغلشون اشاره مي كنن و مي گن بي زحمت اينجا بزن مرد مي زنه و بعد دست نگه مي داره بقيه مي گن پس ما چي مرد مي گه اسپراي خوب دارم فقط 1500 كيف سامسونتش رو كه پر اسپريه باز مي كنه و مردم مي ريزن سرش و ازش مي خرن اتوبوس هم اومده و وايستاده اما كسي سوار نمي شه اين پايان اول پايان دوم اينه كه شب تو خونه ملت ديلي دارن خيلي ها هميشه انزال زودرس داشتن ولي اين دفعه قشنگ يكي دو ساعت رو مايه مي ذارن و خسته نمي شن و چشاي زنه گرد شده و تا به حال تو عمرش س.ك.س به اين خوبي نداشته تا جايي كه حتي زنه هم به ارگاس.م مي رسه يه جوري انگار سحر و جادو شده صحنه زنه فكر مي كنه خواب مي بينه اما خواب نمي بينه، مرده تو دلش مي گه خدا پدرمادر اون كسي رو كه صبح يه پيس به ما زد بيامرزه. [اینجا يهخيلی حرفايی رد و بدل میشود که به مخاطبين اين وبلاگ همچين مربوط نيست.] من: موهايش جوگندمی بود. از آن جوگندمیها که مردها را دوباره مرد میکند. سوز سردی میآمد. شال گردنش را محکم پيچيد دور صورتش و نگاه کرد به اول خط. صف، طولانی بود و مرد تا آنجا که امکان داشت، تهِ صف ايستاده بود. تا اتوبوس برسد، تبديل میشد به يک قنديلِ خوشتيپِ جوگندمی. يکی دو بار سعی کرد سر صحبت را با مردهای جلويی باز کند و خودش را جا کند وسطِ صف، نشد اما. فهميدند. چشمغره رفتند. تا جايی که قدش میرسيد به تهِ خيابان نگاه کرد. هيبتِ اتوبوسی پيچيد توی پرسپکتيوش. فرصت کم بود، بايد تصميم میگرفت. به ساعتش نگاه کرد. تصميم گرفت. نشست لبِ جوب. کيف سامسونيتش را گذاشت روی پاش. درش را به آرامی باز کرد. وسايلش با دقت چيده شده بودند. دوتا دفترچه، يک کيف پول چرمی قهوهای، يک مسواک، يک خودکار با درِ آبی، يک بسته کلينکس، يک شانهی نازک با سهچار دندانهی شکسته، دو شانه قرص سفيد، يک اسپری کوچک. اسپری را برداشت. درِ کيف را با دقت بست. بلند شد. شالش را محکمتر کرد. نگاهش را چسباند تهِ خيابان. تصوير اتوبوس شفافتر شده بود. کم مانده بود سايهاش برسد تهِ صف. فرصتی نمانده بود. دستِ راستش را آورد بالا، با اسپری. دستش را نگه داشت در امتداد قلبش. آرام راه افتاد طرف سرِ صف. اسپری را يکی يکی پاشيد به همهشان، فييس فييس فيييس، از ته تا سر. اتوبوس رسيد. صف اما راست ايستاده بود سر جاش. تکان نمیخورد. اسپری کار خودش را کرده بود. خالیاش را انداخت توی جوب. سوار اتوبوس شد. شالش را شل کرد و به اتوبوسچی چشمک زد. نگارنده به تمامِ در صف ايستادگان عزيز پيشنهاد میکند قبل از رسيدن به خانه بروشور اسپری را با دقت بخوانند. مسی: خوب شد :ي[موهايش جوگندمی بود. از آن جوگندمیها که مردها را دوباره مرد میکند:: مهندس غین] هیه! رسولی: آيدا پابليشش كنم؟ اينم مال من مي دونم مثل تو نيست آيدا ولي فك كردم فرم از من محتوا از تو نظرتون چيه؟ شراب مال دوستيهاي تهنشين شدهاس، مال گوشه خلوتي با يه جمع چهار پنج نفره. شراب مال قرارمداراي طولانيه نه ديدارهاي هولهولي. شراب مال وقتاي شعره، مال وقتايي كه تعريف كردني زياد داريد، مال وقتاي رويايي كه ميگه: "تعريف كن، تعریف که میکنی پایت را همانجایی میگذاری که روزی من چراغ برداشتهام، و گام تو اینگونه با دست من آشنا میشود. تعریف کن، همه تعریفها برای آنند که دستها تنها نمانند." مسی: هاه! چه خوب شده مرضیه! آیدا خودتو توش میبینی آیا؟ رسولی: تو آيدا رو توش مي بيني مسعوده؟ مسی: اوهوم. ولی آیدا اگه باشه اونو اون بالا مینویسه ایتالیک بعد حرفای خودشو زیرش می نویسه. یا کلن متن رو تیکه تیکه میکنه وسطش حرفای خودشو میزنه. منظورم اون توی گیومههست. رسولی: خب الان امتحان مي كنم ببينم چه جوري مي شه يه پا سبك شناسي مسعوده رسولی: خوب نمي شه تو بلدي خوبش كني مسعوده؟ مسی: واستا ببینمش! تعریف کن، تعريف که میکنی پایت را همانجایی میگذاری که روزی من چراغ برداشتهام، و گام تو اینگونه با دست من آشنا میشود. تعریف کن، همه تعریفها برای آنند که دستها تنها نمانند.شراب مال دوستيهاي تهنشين شدهاس، مال گوشه خلوتي با يه جمع چهار پنج نفره. شراب مال قرارمداراي طولانيه نه ديدارهاي هولهولي. شراب مال وقتاي شعره، مال وقتايي كه تعريف كردني زياد داريد. مال وقتایی که بشینی، خودت بشی، هی خودتو ازون ته بکشه بیرون تا که آیدات پیدا بشه. بعدش نگاه کنی ببینی چقدر آیداتر شدی انگار. هوم؟ واتز یور کامنت مرمر؟ دستمالیش کردم. رسولی: با حال شد مي خواستم يه تر به يه چيزي اضافه كنم نشد يعني جاي آيداتر خالي بود يه "چه همه" هم اضافه كني ديگه خود خودش مي شه مثلن چه همه آيدا ترشده اي مسی: اوهوم چه همه آیداتر شدهای خوبه. تعريف كن، تعریف که میکنی پایت را همانجایی میگذاری که روزی من چراغ برداشتهام، و گام تو اینگونه با دست من آشنا میشود. تعریف کن، همه تعریفها برای آنند که دستها تنها نمانند. شراب مال دوستيهاي تهنشين شدهاس، مال یه گوشهی خلوت با يه جمع چهار پنج نفره. شراب مال قرارمداراي طولانيه نه ديدارهاي هولهولي. شراب مال وقتاي شعره، مال وقتايي كه تعريف كردني زياد داري. مال وقتایی که بشینی، خودت بشی، هی خودتو ازون ته بکشه بیرون تا که آیدات پیدا بشه. بعدش نگاه کنی ببینی چه همه آیداتر شدی انگار. آیدا بیا که داریم کالبد شکافیت میکنیم من: :))))))))))))))))) یعنی رسمن رسیدم به این میل آخریاش تکیه دادم عقب و خنده مو ول کردم رو هوا [اینجاهم باز دوباره.] رسولی: من فردا مال آيدا رو پابليش مي كنم يوهاهاها من: و من امروز مال تو رو! می گم آیداش یه نمه زیاد نیست؟؟ منم این همه آیدا آیدا می کنم؟ ضایعی ام هااا! مسی: خو مرضیه یه دونه آیداش رو بردار خانم راضی باشه :ي رسولی: تعريف كن تعریف که میکنی پایت را همانجایی میگذاری که روزی من چراغ برداشتهام، و گام تو اینگونه با دست من آشنا میشود. تعریف کن، همه تعریفها برای آنند که دستها تنها نمانند.شراب مال دوستيهاي تهنشين شدهاس، مال یه گوشهی خلوت با يه جمع چهار پنج نفره. شراب مال قرارمداراي طولانيه نه ديدارهاي هولهولي. شراب مال وقتاي شعره، مال وقتايي كه تعريف كردني زياد داري. مال وقتایی که بشینی، خودت بشی، هی خودتو ازون ته بكشي بیرون تا که پیدا بشي. بعدش نگاه کنی ببینی چه همه آیداتر شدی انگار. ولي آيدا هر تغييري خواستي توش بده من: done حالا گاس که بعدنا پشت صحنه شم پابلیش کنیم |
خيلي خيلي آبكي بود و حس اين دختر ترشيده هاي چادري كه هميشه بو گند عرق ميدن و تو خيالاتشون دوست پسراي آنچناني دارن رو خوب منتقل كردين. يعني در بيان واقعيت كم نذاشتين
مجبور نيستي وقتي يه چيزي و شنيدي و نميدوني چيه ازش تو نوشته هات استفاده كني. اين تابلو ميكنه كه هيچ جاي اين نوشته مال خودت نبوده