Desire knows no bounds |
Tuesday, July 21, 2009
...
همداستانی را بلدی؟ فرق میکند با دوستی، یا همدلی، یا همراهی. خوب است آدم همداستان داشته باشد. حالا این همداستان میتواند به آدم فحش هم بدهد، آنچنان آستینی هم بالا نزند برای کمک کردن به آدم (دست بالا بگیر چاهار انگشت بالای مچ)، اما همین که هست، یعنی که با زخمها و دردهای کمتر، با به در و دیوار خوردنهای کمتری، "خودم" بودن آدم میسر میشود. شبیه آن وقتهای بچگی که اگر میزدی گلدان میشکستی، وحشت برت نمیداشت، میدانستی برادرت هم دیروز زده بشقاب شکسته، و تو تنها موجود شکنندهی عالم دنیا نیستی. اگر همداستان نداشته باشی، رو میآوری به زندگی زیرزمینی. این زندگی زیرزمینی که میگویم، خیال نکن که یعنی زندگی مخفیانه، نه، زندگی زیرزمینی یعنی نگذاری صدای "خود"ت از یک حدی بالاتر بیاید. یعنی در بسیار جاهایی از زندگانیات، لبخند بزنی و بگذری، چون با آدمهات زبان و ادبیات مشترک نداری، که حرف زدن و خواستن یعنی درگیری و جنگ، و چه اهلش باشی چه نه، میدانی که یک جاهایی صلح و آرامش از حقیقت بهتر است. زندگی زیرزمینی، یعنی گاهی یادت برود که قرار بوده چه جوری زندگی کنی، یعنی دائم مجبور باشی به یاد خودت بیاوری، که چه شکلی هستی، چه شکلی میخواهی باشی. انگار که آینه نداشته باشی و هی دنبال خودت بگردی توی آینهی خانهی دیگران، شیشهی ماشینها و ویترین مغازهها. و هیچ وقت خدا هم تصویرت بیغش نباشد، خود خودت نباشد. که همیشهی خدا مجبور باشی پیرایهها، اضافهها را بزنی کنار توی ذهنت؛ و خودت را تصور کنی. که خسته شوی از این تصور کردن. خسته شوی از این در ذهن، در خیال زندگی کردن. ... [+] |
خیلی منتظرم.ممنون
من عادت ندارم زیاد تو وب ها کامنت بذارم، جز اینکه یه مطلب، یه پست، خفن به دلم بشینه. خفن اون احساساتم رو قلقلک بده
و حالا اون پست تو وبلاگ تو اینه. این هم داستانی که گفتی. این... هی! با افکت آه بخونین