Desire knows no bounds |
Tuesday, August 4, 2009
وقتی وبلاگای خانوما رو میخونی، برمیخوری به يهعالم ديتيلهای روزمره، جزئيات بهچشمنيومدنی، حسهای بهزبوننيومدهای که در موقعيتهای مختلف در برخورد با آدمها و اتفاقهای مختلف دارن. بعد توی خواننده، توی مرد، طبعن با خوندنشون کلی چيز ياد میگيری. کلی چشمانداز جديد بهت میده اينجور نوشتهها. کلی میتونی تعميمشون بدی به زندگی شخصیت، به آدمای واقعیت. با خوندن اين نوشتهها، زنها رو بيشتر میشناسی. با بيشتر شناختنشون، با بهتر ديدنشون، با اينهمه از نزديک خوندنشون خودت هم يه جاهايی عوض میشی، يه جاهايی درستتر میشی، يه جاهايی آرومتر میگيری. میتونی خودت رو تو آينهی من تماشا کنی. اما تو اين مجازستان، برعکس اين قضيه زياد پيش نمياد معمولن. کم اتفاق ميفته که مردی بياد ازين ديتيلها بنويسه. از حسهای پنهان و ناگفتهای که در قبال آدمها و موقعيتهای مختلف داره. کم پيش مياد حسهای مردونه، اخلاق مردونه، پی.او.ویهای شخصیِ مردونه رو بخونی تو وبلاگها. انگار آقايون بيشتر موضوع-پردازی میکنن تو نوشتن، خانومها اما خود-پردازی.
بعد اما گاهی وقتا، يه نوشتههايی رو میخونی که ناخوداگاه دچار مکث میشی. ناخوداگاه میشينی زل میزنی به صفحهی مانيتور، بسکه میبينی نوشتههه داره يه زاويهی جديد ازون آدم رو بهت نشون میده. داره از يه حس صرفن مردونه حرف میزنه. داره با همون نگاه خونسرد و خودخواه مردونه تصوير رو نشونت میده. اينجور نوشتهها رسمن دل منو میبَرَن. واسه همينه که يه وقتايی که دارم وبلاگ آقای ال.دی رو میخونم، يه وقتايی که دارم میبينم به عنوان يه مرد داره کجاها رو نگاه میکنه، چه چيزايی براش مهمه، چه ديتيلهايی روش تاثير میذاره، همهش با خودم فکر میکنم اصن ذات وبلاگ يعنی همين. يعنی من بشينم توصيف يه اتفاقی رو، يه آدمی رو، يه روز دوتايیمون رو حتا از زبون اين آدم بخونم، و بفهمم نگاه مردونه چه چيزايی رو شکار میکنه تو لحظهها. حس عجيبيه خوندن اينجور نوشتهها، وقتی روايت صريح و مستقيم و بیسانسور يه مرد رو داری میخونی از يه حس، از يه اتفاق، و بعد مقايسهش میکنی با حس خودت، با نوشتهی خودت، با پی.او.وی خودت. میخوام بگم ازون تجارب منحصربهفردیئه که فقط و فقط به شرط رک بودن آدمها، و توانايیشون تو نوشتن میتونه اتفاق بيفته. به شرط باجنبه بودن و همارز بودنشون. میخوام بهت بگم حس عجيبيه وقتی خودم رو لابهلای نوشتههات میخونم، خودم رو از چشم تو تماشا میکنم. میخوام بگم کاش میشد اين تجربهها رو شر کرد، اينجور ديدن رو اين مدل نوشتن رو تکثير کرد. میخوام بگم همچين اثر عميقی داشت اين نوشتهی آخرت روی من. |
جماعت هم می خونند
نه
نامردیه
یه کم بیشتر از چار پنج تا
یکیش وبلاگ خودته
واسه اینکه اینقد جدیداها تنبل شدم که میشینم وبلاگ میخونم و کشف میکنم احساسات و زوایای پنهان خودمو. دلتنگیهای دخترهای همه جای دنیا شبیه هم هست