Desire knows no bounds |
Monday, September 14, 2009
قبل از اختراع بعضی جملهها از چی استفاده میکرديم دقيقن؟*
فرش تمامابريشم رو که نگاه کنی، دستِ کم سه سری ترکيبرنگ مختلف داره. يعنی ترکيبرنگ اصلی فرش ثابته ها، ولی توی ناظر بسته به زاويهت نسبت به فرش، نورپردازی، و خوابِ فرش، لااقل با سه سری والورهای متفاوت رنگی روبرو میشی. يکی ازين ترکيبها بهترين و زيباترين ترکيبرنگه که بیشک همون مدنظر ديزاينر بوده. دو تا ترکيب بعدی هم بسته به جايی که میشينی تغيير میکنن. يکیشون کاملن پررنگ و خفهست و اون وارياسيون سوم هم چيزيه بين اين دو، که گاهی شانسی خوب درمياد، اغلب نه. من هميشه با خودم فکر میکنم اگه طراح فرش بودم میشِستم يه ترکيب رنگی درمياوردم که از هر سه وجه قابل دفاع باشه. لابد کار سختيه، اما کار نشد نداره که، داره؟ بعد صابخونه اصولن فرش رو از طرفی میندازه که وقتی مهمونا وارد سالن میشن، بهترين وارياسيون رنگ رو ببينن. اولين مواجههشون با فرش همون تأثيرگزارترين ترکيب باشه. طبعن میدونه که در قدمهای بعدی، مهمونا بقيهی ترکيبها رو هم میبينن، يا حتا ممکنه روی مبلی بشينن که مشرف به ترکيب زشته باشه. اما میدونهتر هم که اون اولين مواجهه کار خودش رو کرده و زوايای بعدی تأثيری رو قضاوت اوليهی مخاطب نداره. داريم در دنيای نسبيت هم حرف میزنيم ديگه، هوم؟ حالا میخوام بگم ما آدما هم دست کمی از فرشها نداريم. يه سریهامون کرک و پشمايم، با ترکيبهای ثابت و شفاف و قيمتهای قابل تخمين، برای سليقههای مشخص. فرش سبز اصفهان يا لاکیِ کاشان يا پوستپيازی تبريز يا بژ نائين تکليفشون با خودشون و مخاطبشون معلومه. هر کدوم استايل و ترکيبرنگ و قيمت خودشون رو دارن و تقريبن قابل کتگورايز کردنان. اما کم پيش مياد يه فرش ابريشم رو بتونی نديد در موردش نظر بدی. بگی خوشم مياد يا نمياد. نمیشه تصوير درست و واضحی ازش داشت، بیکه از نزديک ببينیش. بیکه تاچش کنی، دورش بچرخی، از زوايای مختلف تماشاش کنی. خيلی وقتا در اولين مواجهه، قيافهت میره تو هم. ازش خوشت نمياد. اما بعد که آقای طراح يا آقای فروشنده دستت رو گرفت برد وايستوندت جايی که بايد، مقابل زاويهی درست، يههو احساس میکنی که wow. حالا دوباره برگردی سر جات باز همون وارياسيون زشته به چشمت میخورهها، اما اون زيبايیِ اصلی رو، اون ترکيب مورد نظر ديزاينر رو ديدی ديگه، تأثيرتو گرفتی. برگردی جای اول هم ديگه زشتیئه همون زشتی دفعهی اول نيست. انگار يههو فرق میکنه زشتی با زشتی، تاريکی با تاريکی. میخوام بگم حواسمون باشه تو چه زاويهای هستيم نسبت به آدما، نسبت به زندگیهاشون. حواسمون باشه اون اولين مواجهه الزامن درستترين مواجهه نيست. نمیشه از جايی که وايستاديم هميشه درستترين ويو رو داشته باشيم از آدم مقابل. يادمون باشه هيچوقت نمیشه کل گودرو برای يکی شرح داد*. فقط میشه گاهی يه تيکههايیشو نشون داد، ولاغير. پس اگه دوری از من، اگه تصوير خوشآبورنگی نيست جلوت، اگه تا حالا خبر نداری گودر چيه، يه احتمال کوچيکی هم بده که زاويهت مناسب نباشه. به اينم فکر کن چه جوری بيام کل گودرمو، کل آدمی که منم رو، کل هيستوریم رو در چند ساعت برات توضيح بدم و انتظار داشته باشم درکم کنی. قبول کن که نمیشه. سخته، برای هر دومون. چه کاريه اصن؟ بعد میدونی، آدما نبايد خودشون مجبور کنن به توضيح دادن. توضيحدادنِ چيزی که ذاتن توضيح-پذير نيست، يکی از سختترين کارای دنياست. خيلی چيزا رو نمیشه از زمان و شرايطشون منفک کرد، نمیشه جدا توضيحشون داد. بايد کنار پروژه باشی از صفر تا صدشو ديده باشی خطهای اول اتودهای اول نشدنها نتونستنهای اولشو ديده باشی، پابهپاش. گاهی بايد فقط تو کانتکست باشی که بتونی بفهمی يه کلمه يه جمله ممکنه دامنهش تا کجاها کشيده شده باشه، از کجاها ريشه گرفته باشه. ما داريم فقط يه سری عکسهای فوری میبينيم از هم. رو هيچ عکس فوریای نمیشه نظر کارشناسانه و قطعی داد. آدما هايکو نيستن، رُمانان. هيچ رُمانی رو نمیشه تو چارتا عکس خلاصه کرد، اونم چارتا عکسی که من میچينم جلو روی شما. شايد واسه هميناست که آدم بعد از يه مدت ياد میگيره سرشو بندازه پايين و جلو پای خودشو نگاه کنه فقط. شايد اينجورياست که آدم ياد میگيره نايسته به تماشای زاويهای که دوسش نداره. اينهمه فرش، اينهمه وارياسيون، اينهمه زاويه. سری تکون بديم به لبخند و بگذريم ديگه، ها؟ *فربد |
اما تو زندگی که چاره ای نیست جز دیدن چند تا عکس جی کار باید کرد؟
منظورم اینه که ما چاره ای نزاریم جز انتخاب رمانها از روی فریم ها!
:(
خيلي موشكافانه بود
اما این پست تو انقدر جامع و کامل و دل نشین بود که نتونستم ازش بگذرم.
اگر فقط یک وبلاگ نویس تو دنیارو بشه دید می خوام تو رو ببینم دختر ! طرز فکر و نوشته هات بدجوری به دلم میشینه. بی نظیری ! بی اغراق ، بی تعارف