Desire knows no bounds |
Friday, September 25, 2009 نظرهای سبز قديمی شما را خريداريم
حالا که هنوز پای نوستالوژیِ آنوقتهای وبلاگستان داغ است و مقارن شده با اين روزها که تب گودر بالا گرفته -حالا يک روزی هم مینشينيم سر فرصت برایتان مینويسيم از اين که اصولن گودر چيست و کجاست و چی شد که گودر شد گودر-، نگارنده میخواهد يادی بکند از کامنتدانیِ مرحوم، که اين روزها جايش را دودستی بخشيده به شرد-آيتمزهای گودر و نوتها و کامنتها و لايکها و الخ. نگارنده يادش هست قديمترها، که هنوز گودری در کار نبود، کامنتدانی شده بود محل معاشرت رفقا. هر پستای به فراخور مضمون، از هيچی تا يکعالمه کامنت دريافت میکرد، از غريبه و آشنا. اين وسط عدهای معمولن مقيم جاکامنتی بودند، بیکه وبلاگصاحاب باشند و الخ -سلام آقای الدفشن-، بعد تو اسمهاشان را از همان کامنتدانی خودت و رفقا میشناختی، عدهای که به طور ثابت روی هر پستای چيزی مینوشتند بههرحال، از تعريف و تکذيب گرفته تا نظرات بعضن سازنده و اغلب نسازنده، از حرف حساب گرفته تا گلواژه. عدهی ديگری هم بودند از دوستان، که کامنتهاشان يعنی خوانديمات، فارغ از نوشته و موضوع و منظور نگارنده و اينها. يعنی خودشان را موظف میدانستند مدام در کامنتدانی حضور مبارکشان را به هم برسانند، ال* معاشرت مجازی. يک چند نفری هم بودند، که کامنتهاشان آبرو و اعتبار جاکامنتی محسوب میشد، که ارج و قرب میداد به نوشته، به بحث، به هرچی. که اصلن اسمشان را و لينکشان را که میديدی توی کامنتها، ته دلات قندی کلهقندی چيزی آب میشد، بیهوا. نيشات باز میشد همعرض نيش خانم جوليا رابرتز -سلام آهونمیشوی جان-، و خودمانيم ديگر، خوشخوشانات میشد مثل چی. بعد نگارنده يادش هست ميانِ همان معاشرتهای کامنتای، نظر همان دستهی آخر چه اهميتای داشت برايش. يادش میماند کی چی گفته بود در باب فلان موضوع. خودش را و نوشتههاش را میشد که محک بزند، به استناد همين آدمها که قبولشان داشت، که مويی سفيد کرده بودند در عالم مجازستان و نوشتن و فيلان و بيسار. اين روزها اما، به مدد پيشرفت تکنولوژی و گودر و الخ، ما نگارندهها عملن بخش مهمی از فيدبکها را از دست دادهايم. اين روزها جاکامنتی تبديل شده به شيئی تزئينی. گودر و شرد-آيتمز و مخلفاتاش هم عمومن فيدبکهاش حول و حوش محتوا دور میزند، نه ساختار. آن دستهی آخر هم، آن آدمهای هيجانانگيز وبلاگستانِ آنوقتها، الان تقريبن همهشان شدهاند جزو رفقا، به يمن گودر. اينجوریست که تو ديگر نمیدانی رفيقات منباب رفاقت و معاشرت و بلاهبلاه است که فلان نوشتهات را شر کرده، يا واقعن دوستاش داشته و به نظرش نوشتهی مقبولای آمده. میخواهم بگويم بخش مهمی از نقدهای سازنده را از دست دادهايم ديگر، اين روزها، به واسطهی رفاقتها و معاشرتهای گرمابه و گلستان. اينجوری میشود که گاهی، از سر اتفاق، ديدنِ فلان اسم يا فلان آیدیِ قديمی در کامنتدانی، يکهو آدم را پرت میکند به روزگاری نهچندان دور، که هنوز فرق میکرد کامنت با کامنت، تاريکی با تاريکی-سلام آقای رضا قاسمی-.
* اين ال هم که میگوييم، يک چيزیست به فتح الف، مختصرکردهی ترکيبِ «از لحاظِ»، که هی مجبور نباشيم متناوبن اين ظای دستهدار را به زحمت بيندازيم و اينها، مخصوصن وايا اساماس، مخصوصن در اين عصر مينيمال، مخصوصن همينجوری کلن. |
Comments:
Post a Comment
|