Desire knows no bounds |
Sunday, September 20, 2009
بهتان حق میدهم درکام نکنيد هی، يا سنگينیِ توضيحناپذير بار هستی
من آدمِ پروژههای طولانیمدت نيستم. آدمِ هدفهای بزرگ و آيندههای دور هم. آدمِ پروسههای کشدار و آدمهای کشدار هم. ديگه بعد از اينهمه خودم رو تماشا کردن، ياد گرفتهم دست رو کارهايی بذارم که خط پايانشونو از همينجا که وايستادهم بتونم با چشم غير مسلح ببينم. اصن اين خط پايانئه رسمن بهم انرژی میده. مث وقتايی که داری رمان میخونی و هی يه تورقی میکنی ببينی چهقدر مونده. وسطای فيلم يه نگاهی به دقيقهش میندازی بدونی هنوز چهقدر ماجرا ممکنه اتفاق بيفته. يهوقتی هم میبينی همهش ده دقيقه از فيلم باقی مونده و هيچی به هيچی. همون موقع میفهمی فيلمه فيلمِ تو نيست. پروسههای طولانی و خارج از دسترس رسمن فرسودهم میکنه. "حالا ببينيم چی میشه" و "ايشالا يه مدت که بگذره درست میشه" و "حالا کو تا آخرش" و "خدا رو چه ديدی" و اينا به کارِ من نمياد. وارد ماجرا هم که بشم، سه سوت دلم رو میزنه و میرم پی کارم. اينه که ياد گرفتهم خودمو دستیدستی دچار همچين جرياناتی نکنم. توانايیها و نقاط ضعف خودمو هم بلدم ديگه. میدونم چه چيزايی ممکنه اعتماد به نفسام رو بگيره ازم، يا چه چيزايی با روحياتام سازگار نيست، اينه که کاملن خوداگاه خودم رو در موقعيتهايی که توشون حتا درصد کمی امکان تحقيرکنندگی داشته باشه قرار نمیدم. يه جور فرارهها، میدونم، اما دتس می. اما همين من، يه وقتايی به شکل اجتنابناپذيری دچار يکی از همين پروسهها میشه. دچار يکی از همين موقعيتهای طولانی که میدونی هيچ کاری -لااقل عجالتن- از دستت برنمياد و بايد زمان بدی به خودت، تا ببينيم چی میشه. خب، بايد اعتراف کنم هرقدر هم موقعيت جذاب و چشمگيری باشه، رسمن طاقتفرساست و ذهن آدم رو مث يه آسياب دائمی در حال فرسايش نگه میداره. شايد برای همينه که پروسههای طولانیمدت رو تا جايی که میتونم خورد میکنم به بازههای کوتاه. تا جايی که میشه اصطکاکشو کم میکنم، شعاعش رو محدود میکنم و سعی میکنم سايد-افکتهاشو با درمانهای موضعی و مقطعی خنثا کنم. شايد برای همينه که يه روز چشماتو باز میکنی میبينی شدی آدمِ درمانهای موضعی، آدم راهکارهای مقطعی. آدم بازههای کوتاه و روابط کوتاه و دلايل کوتاه. آدم بیتوضيحای که برای هيچ کار و رفتاریش نمیتونه دليل محکمهپسندی بياره، دليلای که احتياج به يه مثنوی هفتاد من کاغذ نداشته باشه برای توضيح و موجه کردنش. |
نمیدونم شایدم خوبه ها... ولی یه جاهایی خیلی بد میشه... منم این طوری ام آخه! یهو گند میخوره توش :(
تو همه چی ینی!
توپم اينجا ميفته هر از گاهي ميام، هربار هم مي بينم چه هركي مياد احساس ميكنه شبيته :دي من كه از دور لذت ميبرم كلاَ