Desire knows no bounds |
Saturday, June 26, 2010
عصبانیای از دستم. اصن این جدیدنا همهش یه جورِ مستتری عصبانیای از دستم. هی دارم سعی میکنم عصبانیت نکنم، اما هی برعکس میشه. فک میکردم امروز پای تلفن میخوای بگی دلت برام تنگ شده، اما بازم عصبانی بودی. از تمام این دلتنگیها عصبانی بودی و دق دلیتو سر خودم خالی کردی. اصن این ریختی شدی جدیدنا، که شبا که میای خونه، عکس منو زدی رو صفحهی دارت، لباساتو عوض میکنی، سیگارتو آتیش میکنی میذاری گوشهی لبت، تیرهاتو برمیداری شروع میکنی پرت کردن طرف عکس من. من؟ هاج و واج میمونم که آخه من که کاری نکردهم که. درکت میکنما، اما نمیتونم تحمل کنم این همه خشم و آزردگیِ مستتری رو که داری از من. غصهدار میشم خب. که اصن این خشمها انگار هیچ ربطی به منِ این روزها نداره. انگار یه سری دیفالت بوده که اخیرن تیکشونو زدی و فعال شدهن. لابد تو دلت میگی همه گفته بودنا، که این دختره آدمِ سختیه تو رابطه، که به درد اینجور روابط نمیخوره، که همهش مث ماهی لیز میخوره و فیلان، راس میگفتن همهشون. بعد من میشینم همونجا دمِ آشپزخونه، همونجور که زانوهامو بغل کردهم چونهمو تکیه دادم بهشون دارم تماشات میکنم که سعی میکنی تیرهاتو صاف بزنی وسط هدف. اشک تو چشام جمع میشه. گریه نمیکنما، اما تهِ گلوم اشک جمع میشه. یاد حرف مانی میفتم، هزار سال پیش، که گفته بود رابطهی ال-دی هیچ رقمهش وجود نداره که محکوم به شکست نباشه. اونقدر قاطعانه و با اون لحن اگزجرهی مخصوص خودش گفته بود که سه سوت گارد گرفته بودم و با خودم فک کرده بودم هیچم، ما فرق میکنیم، از پسش برمیایم. حالا اما دارم تماشات میکنم و با خودم فک میکنم اوهوم، تهش شکستئه. نمیتونی منو نداشته باشی، تنم دم دستت نباشه و احساس امنیت کنی. من تحمل و صبوریشو دارم، تو نداری انگار. تیرهاتو صاف میزنی وسط هدف.
|
(رابطهی ال-دی