Desire knows no bounds |
Saturday, July 31, 2010 (1310-1389) نقاشیها و مجسمههای بهمن محصص دو روایت بسیار نزدیک از یک حقیقتاند. گیرم که مجسمههایش سادهتر و خلاصهتر از کار درمیآیند: آدمهایی -اغلب مردهایی- تغییر شکل یافته، با سرهای بسیار کوچک و شانههای پهن و کمرهای باریک و دست و پاهایی که از مچ و قوزک حذف شدهاند. کشتیگیرانی که در هم پیچیدهاند، مینوتورها، گاو-آدمهای اندوهگینی که با حزن بسیار سرشان را روی بازویشان گذاشتهاند. پرندهها و ماهیها و طبیعت بیجانهای بیجانِ بیجانی که سائیده و پُفکرده و منجمد و ساکت، در اضمحلال تاریخی خود بر جای ماندهاند. در نقاشیها، اندامهای خمیری آدمهای همان مجسمهها را میبینیم که بر روی زمینهی زبر و برجستهی تکهتکهی کاردکی، با رنگ رقیق کار شدهاند و پوسیدگی و فساد و انجمادشان را به رخ میکشند، با عضلاتی که در جاهایی قلمبه و غلو شده و در جاهایی باریک و از هم گسیختهاند، با سری که با دو نقطه به تمثیل چشمها، به حجمی کوچک و سیبزمینیوار تقلیل یافته است. آدمها هم مثل پرندهها و ماهیها و مینوتورها، اغلب کنار دریا نشستهاند و فنای عالم را تماشا میکنند و گندیدگی یکسان و هماهنگ همهچیز را و همهکس را فراگرفته است: پرندگان و ماهیان و بطریها و مینوتورها و میوهها و زنان و مردان و بچهها را. از خوشیها و حسرتها --- آیدین آغداشلو |
دوست داشتن، او را با تمام بديهايش، دوست داشتني يافتن است. رابطه است چون چيزها نميتوانند با هم در ارتباطي عميق باشند مگر آنكه مثل هم باشند و فقط مثلها ميتوانند همديگر را دوست داشته باشند..
دوست داشتن كشش روح است نه كششهاي نفس و هوس. كشش قلب است نه كوششهاي پوچ و عبث.
دوست داشتن، ديگري را داشتن است بدون زنجير زدن. ديگري را داشتن است در اوج از دست دادن. خوبترينها را براي او خواستن است. حتي اگر خوبترينها، تنها گذاشتن او باشد و حتي اگر واگذاري او به ديگري باشد و حتي اگر مرگ معشوق باشد.
دوست داشتن معامله نيست اما در بين مردم جز اين نيست. نديدن و يافتن است. محاسبه نيست. ديوانهپنداريست. ندانسته خواستن است. تكيه به صورت نيست اتكاء به سيرت است. حبابي گذرا و زود مرگ نيست كه تو را در بر گيرد و زود هنگام تركت كند، قلب تو است كه تو آنرا در بر گرفتهاي اما او بر تو است و تو را با خود خواهد برد...
دوست داشتن خود را گذاشتن است. از خود گذشتن و از خود گذشتن را آموختن.
دوست داشتن دوست را داشتن است و به داشتني دوست بدل شدن.
دوست داشتن آتش گرفتن است نه آن ناگهان تبهاي هوس آلود. بلكه آن آتش بيشعله و بيدود. آتشي كه هر كه آنرا چشيد از خود رميد و در خود روييد و بر همه چيز خنديد. آتشي كه روح منجمد را روان ميكند قلب سنگي را مذاب و جان خفته را بيتاب. آتشي كه زندگي ميگيرد و زندگي ميدهد اما آنچه ميدهد آن چيزي نيست كه گرفته است. خام را پخته ميكند، پخته را ميسوزاند، سوخته را خاكستر ميكند و خاكستر را به باد ميدهد و در ابر ميباراند. آتشي پر از آرامش و سرشار از تنش. خاموش و پر از جوشش. آتشي كه اگر به تو روي آورد خورشيد را در تو ميآورد. و آنكه خورشيد در او متولد ميشود اوست كه هر لحظه ميميرد. اين بهاي با خورشيد و در خورشيد زيستن است. اما خورشيد نميميرد پس او هميشه به خورشيد زنده است حتي اگر هر روز بميرد»
استاد ایلیـا میم