Desire knows no bounds |
Saturday, August 14, 2010
از نظر فردی بهنظرم مکانیزمی که با آن درگیر هستید، به لحاظ فرویدی «انکار» است. ورونیکا میداند کاری وحشتناک مرتکب شده ولی آن را حتی نزد خودش هم تایید نمیکند و بهمرور این مورد کمتر اذیتش میکند، تا اینکه آخر فیلم موهایش را رنگ میکند، تا به آدم دیگری تبدیل شود که هیچ چیز دربارهی حادثه نمیداند.
بله، ظاهراً همینطور است. «انکار» برخلاف «سرکوب» است. چون در «انکار» میدانی، ولی حتی از تاییدش برای خودت سرباز میزنی. من معتقدم آدم از چنین موقعیتی بدون آسیبدیدن بیرون نمیآید. این زن این بار را مثل جسدی تا ابد حمل خواهد کرد، مثل ساکی پر از استخوان. [+] عنوان کتاب رو که دیدم، «چهل سالگی»*، وسوسه شدم بخونمش. انتظار داشتم تو متن قصه با دغدغههای یک زن چهلساله مواجه بشم. نشدم. صرفن گول عنوان کتاب رو خورده بودم بیکه لایهای از دغدغههای میانسالی لابهلای قصه باشه. «زن بیسر» که تموم شد، یاد «چهل سالگی» افتادم. یاد حس ارضانشدهای که ته اون کتاب داشتم و برعکس، حس عجیب و غیرمنتظرهای که بعد از این فیلم. و حتا یاد اون سکانس معروف همآغوشی ژولیت بینوش در «آبی». وقتی اومدم خونه، رفتم سروقت مصاحبهی مارتل و نقدهایی که راجع به فیلم نوشته شده بود. توی مصاحبه با کارگردان، و توی اون دو-سهتا نقدی که من خوندم، هیچجا اشارهای به بحران میانسالی نشده بود. محور اغلب نوشتهها، «انکار» گذشته بود. حس گناه و عذاب وجدان و تلاش برای فراموش کردنش. اما پررنگترین ردی که فیلم جا گذاشته بود روی من، همین «میانسالی» بود. چهبسا انکار میانسالی و فراموش کردن عوارض و حواشیش. گاهی وقتا یه حادثهی غیرمنتظره اتفاق میافته، حادثهای که تا حالا تو کانتکست زندگیت نبوده. در مواجهه با اون اتفاق، بیکه زیاد به ماهیتش کار داشته باشی، شروع میکنی به بولد کردنِ ماجرا. مدام اتفاق رو پیش میکشی و به بهانهی اون، به بهانهی این بحرانِ جدید و محکمهپسند، فرافکنی میکنی. سوگواری و واکنش به این «اتفاق»، محمِلای میشه برای واکنش نشون دادن به بحران دیگهای که از قبل بوده، اما نمیتونسته به زبون بیاد. از اون موضوعاتِ «نمیخوام راجع بهش حرف بزنم»، «نمیخوام خودم رو ببینم که دارم راجع بهش فکر میکنم». شاید چیزی شبیه به همون لایههای پنهان تحقیرشدهی وجودمون تو «اترنال سانشاین آو د فیلان». میخوام بگم خیلی وقتها واکنشهای ما در قبال حوادث غیرمنتظرهی زندگیمون، ناشی از خودِ اون اتفاق نیست. خیلی وقتها استیصالای که بهمون دست میده، استیصالِ ناشی از چیز دیگهایه که تا حالا مجال بروز پیدا نکرده بوده. و حالا این اتفاق، دستآویزی شده برای واکنش نشون دادن بهش، در ملأ عام، با یک قیافهی حقبهجانب و یک مشت دلیل محکمهپسند. و طلبِ همدلی و سیمپتی، بابت چیزی عمیقتر، تنیدهتر، و حلناشدنیتر. مکانیسمای که برای این رویارویی انتخاب میکنیم، لزومن مکانیسم پیچیده و جدیدی نیست. کمااینکه واکنش ورونیکا سکوتای بود که اطرافیانش رو به تعجب وا نمیداشت، چون در راستای رویهی قبلی این آدم بود. اما حالا دلیل موجهای برای خودش داره که میتونه رفتارش رو توجیه کنه و خودش رو تسکین بده. چرا این فیلم هنوز داره ولام نمیکنه؟ چون نشستهم دارم «تصادف»های اخیرمو میشمرم و مکانیسمهای دفاعیمو تماشا میکنم و میرم تو دل ماجرا و از هر طرف که بیرون میام به یه جواب مشترک میرسم. «جواب»ای که تمام این سالها داشتهم انکارش میکردهم. *«چهل سالگی» -- ناهید طباطبایی -- نشر چشمه |
من چند ماهه که جز خواننده های خاموشتونم...
میشه بدونم چه طور میشه تو گودر خوندتون؟...
کلن هم که کیقبادم از خودم!
اوه کلن !