Desire knows no bounds |
Tuesday, September 7, 2010
ای-میل وارده
دخترعمو «نون» شوهر دارد، شوهرش را هم دوست دارد. نشستهایم روی تراس. زیرانداز پهن کردهایم کف زمین و داریم ورق بازی میکنیم. هفتهشتنفری. یک مشت دخترعمو پسرعمو عمو زنعمو اینها. خانوادگی. شوهر دخترعمو نون وضعیت مالی خوبی ندارد این روزها. ساعت از یک نیمهشب گذشته. دستم بش است. اول دست توپ سنگین زدهام. همه رفتهاند جا. دخترعمو مانده و من. توی کلکلایم که توپ مرا بگیرد یا برود جا. حدس زده دستم بش است. داریم کُری میخوانیم. شوهر دخترعمو با آن هیبت شکسته و خستهاش میآید خودش را میچپاند وسط بازی. یعنی خودش را به زور کنار دخترعمو و نفر بعدی مینشاند روی زمین. به خنده میگوید میخوای زن منو بدبخت کنی. بهخنده میگویم ده دیقهست دارم بهش میگم به فکر شوهر و زندگیش باشه بره جا. بزرگترها میگویند برای حال و روزت خوب نیست اینهمه بیدار بمونی اینجا. به خنده میگوید ولش کنم تا صبح میخواد بخنده و ببازه. توپ را میبرم بالا. دخترعمو مصمم است توپ را بگیرد. شوهر دخترعمو بهش چشمغره میرود. نه از آن چشمغرههای مخصوص کلکل و بازی، از آن چشمغرههای مخصوص زن و شوهرها. دخترعمو نون دستش را جا میرود. دستش منِ بش را که برده بود هیچ، از تمام بازیکنها هم جریمه دریافت میکرد اگر میماند و میبرد. مهمانایم. دخترعمو نون نشسته است روی مبل، من نشستهام روی صندلی، کنارش. داریم حرف میزنیم. از فلان نسخهی کیک تمشک و حراج 70درصدی بنتون و ماجرای روزهخواری علیکریمی. شوهر دخترعمو نون اهل فوتبال نیست. اهل هیچ چیز خاصی نیست. توی خانه محال است بنشیند تنهایی یک فوتبال مهم ببیند. عوضش کلی اخبار غیرمهم میبیند و میزگرد اقتصادی و مستند و الخ. شوهر دخترعمو نون قلمی است. درواقع اصلن بازو و شکم و سرشانه ندارد. و به راحتی نمیتواند آدم را بغل کند. اما از آن سرِ سالن میآید دخترعمو را بغل میکند، که یعنی ما خیلی صمیمی و مرغ عشقایم و من عادت دارم همیشه زنم را بنشانم روی پای خودم و در مورد فوتبال با شما حرف بزنم. همانجور که دارد به زور دخترعمو را جا میدهد روی پای خودش، میزند لیوان چای و بشقاب میوه را میاندازد میشکند. همهی چشمها برمیگردد طرف ما. گاهی دخترعمو نون و خواهرش و دخترعموها جمع میشوند دور هم، خانهی یکی از ماها، به هوای عصرانه و حرف و تعریف. دو سهتاشان شوهر دارند و باقی مجردند. خانوادگی. خلاف بزرگشان این است که بیایند بشینند دور هم، غیبت کنند و همدیگر را دست بیندازند و کُری بخوانند و بگویند و بخندند و آخرشب برگردند سر خانه زندگیشان. امشب همه خانهی ما جمعاند. از سر شب شوهر دخترعمو دو سه باری زنگ زده، هربار به یک بهانهای. دخترعمو هی هربار حرف را پاز میکند، میرود آن سرِ خانه، با آرامش و صبوری به تلفن جواب میدهد و برمیگردد. حوالیِ نُه هنوز هی اساماس که کِی میآیی خانه. دخترعمو میگوید تو شامت رو بخور، میام. اساماس میفرستد که نمیخورم تا برگردی. دخترعمو که تا حالا وسط حرف و شوخیهای دیگران مدام حواساش به صفحهی موبایل بوده، گوشی را پرت میکند گوشهی مبل و میگوید: شِت. رفتهایم باغ عمو. همه ولو و دور هم و مشغول بگوبخند. بابا میگوید با دخترعمو بروم یک سری چیز-میز برای مزه بخرم. بابا روی خرید مزه حساس است و مرا که بفرستد خیالاش راحت است که مثل خودش خرید میکنم. از وسط رخوت و مستی بلند میشوم که با دخترعمو برویم سر خیابان، خریدهای شام را بکنیم و برگردیم. میرسم پایین میبینم شوهر دخترعمو مثل شاخ شمشاد ماشینش را آورده دم در و منتظر است. توی دلم میگویم تو چه مرگته خب آخه! شوهر دخترعمو نون از موسیقی مدرن بدش میآید، اما تمام کنسرتهای علیرضا مشایخی را میرود، با دخترعمو طبعن. از ورزش بیزار است، اما فیلان. ازکنسرتهای پاپ خوشش نمیآید، اما بیسار. شوهر پسرعمو نون اگر برود توی کشور آزموسیس، همین مملکتِ دیکتاتوریِ پست پایینی، دخترعمو که از مرخصیِ اجباری سه ساعتهاش برگردد از او خواهد پرسید: این سه ساعت را کجا بودی و با کی بودی و چهکار میکردی و به کی زنگ زدی و کی به تو زنگ زد و چی خوردی و چی دیدی و چی نوشتی و منظورت از فلان چیز چی بود و الخ. شوهر دخترعمو معتقد است شوهر باید مثل بند شلوار بچسبد به زنش، هرجا که باشد، که تفاهم و عاشقیشان برود توی چشم همه، که مبادا دخترعمو وقت کند یا هوس کند پنج دقیقه به حال خودش باشد. شوهر دخترعمو نون نمیداند وقتهایی که دخترعمو با بابا تلفنی حرف میزند، چه فکرهایی توی کلهاش میچرخد. خیال میکند با این شیوهی شلوار-وار، توانسته تا ابد دخترعمو را برای خودش نگه دارد. هیچکس نمیتواند به او بگوید زنها را باید پنج دقیقه به حال خودشان رها کرد. باید گذاشت بروند برای خودشان یک گوشهای جایی نفسی تازه کنند، بعد قبراق و سرحال برگردند خانه. شوهر دخترعمو خیال میکند با پاییدنها و چسبیدنهای مدام، بقای زندگیشان را با دستان خودش تأمین کرده است. دیروز که نشسته بودم پشت میز تراس، حرفهای بابا را پای تلفن شنیدم. دخترعمو «نون» یک زمانی شوهر داشت، شوهرش را هم دوست داشت. تقدیم به جنبش زن-نستیز |
عالی!از لحاظ پابلیش کردن نوشته ی اعتراضی بدون توهین.نشان دادن همدلی با نویسنده نامه از لحاظ توجه دادن به کراهت اصل ماجرا نه جنسیت. بسیار بالغانه تر از آن متن سخیفی که در اعتراض اما مسخره وار صادر شد در گودر گویا.
https://www.facebook.com/note.php?note_id=155803411104200