Desire knows no bounds |
Sunday, December 12, 2010
مامانم گیر داده وبلاگتو بده بخونم. بعد من هی هربار میگم چشم، هی هربار میام پای کامپیوتر یه نگاهی میندازم ببینم مامان میاد تو با چه صحنههایی مواجه میشه، هی پشیمون میشم. امروز اما یه جوری گفت که افتادم تو رودروایستی. حالا اومدهم همهی وبلاگامو گذاشتهم جلوم، ببینم کدومو بدم بهش که خدا رو خوش بیاد. (سلام مامان جان، چون ممکنه خر شده باشم آدرس همینو داده باشم!) بعد میبینم تقریبن تو همهشون دربارهی مامان نوشتهم. جنگ سرد ما هم که به سلامتی تمومی نداره. فک کردم برم اون پستا رو درفت کنم، میبینم راه نداره، یکی دو تا وبلاگ و پست نیست که. بعد به سرم میزنه آدرس همینجا رو بدم بهش و اصن فک نکنم چی میشه، ولی خب مامانمه دیگه، عادت نداره به نوشتههای من، نمیدونم چه واکنشی نشون خواهد داد. بهش میگم آخه ممکنه از نوشتههام سر درنیاری دچار سوءتفاهم شی هی. میگه نه که الان از زندگیت سر درمیارم و دچار سوءتفاهم نیستم. دیدم راست میگه خب. اکثر فامیل به من به چشم یه موجود فضایی که از مریخ اومده نگاه میکنن و معتقدن حرجی بهم نیست. ولی اینکه از فردا بخوان مامان و خالههام پای تلفن پستهای منو دی-کُد کنن یه چیزیه که هنوز از حد تحمل و خونسردیِ من خارجه. اینه که به این نتیجه رسیدم بگردم یه وبلاگ محترم اتوکشیده پیدا کنم جای وبلاگ خودم بدم به مامان و رفقا. به من بگویید چه کنم؟ یعنی کیو جای خودم بدم مامانم.
|
به این برکت اگه به مشکلاتت خندیده باشم :دی :پی
بعد خب، مسلماً وبناز خودمو بهت تعارف نمیزنم :دی خودم هنوز دارم میمکاف توضیح میدم، تو تازه باید باقیش هم توضیح بدی (اصلاً ما چه کاره باشیم جایی که مولانامان سر هرمس قرآن خودشان را تعارف زدهاند بیاییم مناجاتنامگک خودمان را مطرح کنیم، استغفرالزئوس).
حالا یه پیشنهادی واسهت دارم که گمونم به کارت بیاد، الآنه به ذهنام رسید :دی میخوای هفتهشتتا پست مَشتی دهدوازده صفحهیی بهت بدم بذاری صفحهی اول؟ دیدی حالا تا سومیش هم خوندن اما شرط میذارم باقیش رو بیخیال میشن. اصن خودت یه یادداشت بنویس به نام «خیابان ولیعصر، مصدق سابق، پهلوی سابقتر، از تجریش تا میدان راهآهن، که میخواهم درختبهدرخت و جوبهجو و کو به کو و چهرهبهچهره وصفات کنم، از گذشته تا امروز» خدام سر شاهده عمو مارسل بامیاینا هم با دیدن تیترش بیخیال خوندن بیست صفحه متنش میشه :دی
اگه دیدی سخته بیست صفحه خبر بده یه دورهی فشردهی «شندیسم ِ آشوبزده» برات میذارم، تضمینی :دی
ضمنن نوستالوژیام زد بالا ساسان، ال کامنتا و مولانا هرمس و الخ
آقا بیاین جدی برگردیم اینجا
خوش میگذره رسمن
اینجور بگم که نوستالژی مرا کشت چندوقت پیش اصن.
تو وبلاگم دنبال یه چیزی بودم یهو نمدونم چیطو شد ول شدم تو پستای قدیمی، آدمای اونروزاهنوزغریبه و کامنتا و شوخیها و تعارفات و... :دی بعد یهو سر درآوردم از بارگاه مولانا سر هرمس، سپردم به شانس و جُستم و رسیدم به اون پستایی که حاسدان نقشهی قتلم رو میریختن و سردستهشون یلدا و شقایق و مسی گمونم.
یه روز دیگه اومدم همین آهو نمیشوی پستای قرن قبل و کامنتا و دوران موسیقی کلاسیک و حتی نمیدونم از کجا و چطور رسیدم به بادبادک رفت بالا قرقره از غصه لاغر شد و حالا یکی بیاد من و حبیب رو جمع کنه (بعد اشتباه نمیکنم، توهم نزدم؟ همین بود؟)
همچین غرق نوستول شده بودم که میخواستم اینیکی وبلاگم رو هم آبی کنم (الآن که یادم افتاد میبینم گاس کردم :دی) خلاصه که اینجوریا، خرابِ نوستول، پایهم اساسی :دی
فقط یه شرطی (سیدنا شرط خطاب به شما نیست. اجازه بدهید یک حکایتی بگوییم. ما یک شب از خواب پریدیم دیدیم هاتفی سر فراگوشمان آورده به آوای حزین میگوید یا ساسان، هر هفت کلید به کف با کفایت آقامان هرمس سپرده شده. ما کپ کردیم که کلید در اتاق ما را هم؟ بعد از خواب پریدیم و یک لول بالاتر همان هاتف آمد گفت یا ممدکاظم کلید اینترنت را گفتم پسر جان، بعد از خواب پریدیم و ماریون کوتیار دیگر نبود و فهمیدیم گاس بیدار باشیم و یادمان ماند که این قضیه را بهخاطر بسپاریم که حیات و ممات اینترنت بالکل مشروط به مولانا هرمس است، ما کیلوبایتیها که باشیم که برای آن ترابایت قدسی شرط بگذاریم، زئوس به دور هفت ایلیاد در میان) شرطم اینه که گودر تعطیل شه :دی یعنی یهجا همه با خون عهد ببندیم که تا اینجاییم تو گودر هیچکس هیچی شِر/همخوان/دورخوان نکنه. من سه ماهه بالای صد و پنجاه نرفتم، بدنم نمیکشه یهروز برم تو گودر ببینم شده هزار، من باس ببینم چندتاس، باس بدونم، طاقتِ همچون بحرانی رو ندارم :دی
نوستول پ.ن.: ها، یاد مورچههه افتادم :)) الآن اعتراف میکنم چه حرصی میخوردم :دی
نوستول 2: همین هفتهی پیش تو هزار تو، ای روزگار میزدم در حد عمهبزرگا
وبلاگه دیگه. والا
نمیشه هم گودر باشه هم اینجا؟
هرکدوم به نوعی؟ :دی
بعدشم، هیچ یادت هست ده برابر این کامنت می نوشتی کامنتدونی من آخ هم نمی گفت؟
(زیرزیرکی زیرآب صابوبلاگ را میزند)