Desire knows no bounds




Wednesday, December 29, 2010

از خاطرات یک هومو-ساکرِ* سابق


هزار سال پیش بود انگار. ازم پرسید مشکل‌ت چیه باهاش؟ ایرادش چیه؟ گفتم دیوونه‌م می‌کنه. گفت یعنی چی؟ چی‌کار می‌کنه دقیقن؟ کلمه نداشتم. هیچ‌جور نمی‌تونستم منظورمو توضیح بدم. هیچ فکتِ معمول و رایج‌ای نبود که بتونم ازش مثال بیارم. فقط می‌تونستم بگم دیوونه‌م می‌کنه. بدیهی بود هیچ‌کس منو جدی نگیره. همه فکر کنن یه مرفه بی‌دردِ هوس‌بازم که خوشی زده زیر دل‌م.

اگه اون دوران funny games رو دیده بودم، به‌ش می‌گفتم یه ربع اول فانی گیمز رو دیدی؟ همون. ندیده بودم اما. نمی‌دونستم چه‌طوری توضیح بدم یه آدم، بی‌که هیچ حرکت خشن‌ی مرتکب بشه، بی‌که توهین کنه فحاشی کنه دست از پا خطا کنه حتا، چه‌جوری ممکنه در عرض یه ربع آدم رو به مرز جنون برسونه. حالا اما می‌تونم بگم هانکه رو می‌شناسین آقای ق؟ فانی گیمز رو دیدین؟ به‌خدا همون. هیچ حرف بیش‌تری برای گفتن ندارم.


اگه یکی ازت بپرسه فانی گیمز رو تعریف کن، یه ربع اول‌شو، چی می‌گی به‌ش؟ حتا اگه شروع کنی پلان به پلان صحنه و دیالوگ‌ها رو براش تعریف کنی، آیا به نظرت می‌تونی فضای فیلم رو منتقل کنی به‌ش؟ نمی‌تونی. من نمی‌تونم. فقط می‌تونم بگم اون دوتا غریبه، در عرض یه ربع کاری می‌کنن که نائومی واتس به مرز جنون و آستانه‌ی فروپاشی عصبی برسه. شرح عین به عین سکانس هیچ کمکی نمی‌کنه به توصیف اون زجری که پرسوناژ داره می‌کشه. این‌جاست که هانکه تبدیل می‌شه به «آقامون هانکه». بس‌که با چهارخط دیالوگ ساده، فضایی رو خلق می‌کنه که نمی‌شه نوشت‌ش. برای همین‌تر «کپی برابر اصل» فیلمِ من نبود. چرا؟ چون علی‌رغم سوژه‌ی فوق‌العاده جذاب‌ش، پرداخت فیلم چیزی فراتر از متن به من نمی‌داد. چه‌بسا اگه فیلم‌نامه رو می‌خوندم، با توجه به نوشته-آبسسد-بودن‌م لذت بیش‌تری می‌بردم حتا. تو «فانی گیمز» اما، چه جوری می‌شه اون فضا رو صرفن با خوندن شرح صحنه تصور کرد؟


ژیژک تو مقدمه‌ی کتاب «خشونت» می‌نویسه: «نفس نارسایی‌هایی که از حیث بیانِ واقعیت‌ها در گزارش فرد آسیب‌دیده‌ی روحی درباره‌ی تجربه‌اش وجود دارد گواهِ حقیقت داشتن گزارش اوست زیرا این نارسایی‌ها نشانه‌ی آن است که محتوای گزارش، شیوه‌ی گزارش کردن آن را «مشوش و مخدوش» ساخته است. به یقین، همین گفته درباره‌ی غیر قابل اعتماد بودن گزارش‌های شفاهی بازماندگان هولوکاست هم صدق می‌کند. شاهدی که بتواند از تجربیات‌ش در اردوگاه، روایت روشنی ارائه کند به واسطه‌ی همین روشن بودن‌ روایت‌ش خود را بی‌اعتبار می‌سازد(توضیح تکمیلی). بدین ترتیب به نظر می‌رسد یگانه رویکرد مناسب به موضوعی که در دست بررسی داریم رویکردی باشد که اجازه دهد به خاطر احترام گذاشتن به قربانیان خشونت فاصله‌مان را با انواع خشونت حفظ کنیم.
ظاهرن باید گفته‌ی مشهور آدورنو را تصحیح کرد: پس از آشوویتس آن‌چه ناممکن است نثر است نه شعر (توضیح تکمیلی). نثر واقع‌بینانه شکست می‌خورد حال آن‌که تجسم شاعرانه‌ی جوِ غیر قابل تحمل اردوگاه نتیجه می‌دهد. به دیگر سخن، وقتی آدورنو شعر را پس از آشوویتس ناممکن (یا وحشیانه) اعلام می‌کند این ناممکن بودن، نوعی ناممکن بودنِ امکان‌بخش است: شعر بنا به تعریف همواره «درباره‌ی» چیزی است که نمی‌توان مستقیمن بدان پرداخت و تنها باید سربسته و اشاره‌وار از آن سخن گفت.»


تمام اون دوران، ناتوانی‌م از توصیف اتفاقی که داره برام میفته مثل یه کابوس بود برام. هیچ مدرک و دلیل‌ محکمه‌پسندی نداشتم. بدتر از اون، عین شخصیت تیم راث توی «فانی گیمز» این من بودم که دعوا رو شروع کرده بودم. من بودم که اول زده بودم تو گوش پسره. همه ازم شرح ماوقع می‌خواستن. هیچ‌کس حواس‌ش نبود اون‌قدر فضا سهمگین‌ه که قادر نبودم توصیف‌ش کنم. اون دور و بر، کسی نه هانکه دیده بود، نه ژیژک خونده بود.


لوبیاپلوی مفصل خورده بودیم با سیرترشی و درینک‌ای که از قبل از ظهر شروع شده بود و الخ. شمال، جنگل، وسط یه مشت رفیق خوش‌حال. می‌دونستم تا شنبه که برم سر کلاس، دیگه وقت ندارم فیلمو ببینم. بعد از ناهار، سه‌ی بعدازظهر، وسط شلوغی و گیجی و ولویی و خروپف رفقا، نشستم به تماشای فیلم. همون یه ربع اول، بعد از تماشای صورت نائومی واتس، صورت برافروخته و مستأصل‌ش، بعد از خشم‌ای که از فیلم سرایت کرده بود به من، یه‌هو یه نفس عمیق کشیدم که: هااااا، خودشه، تمام این سال‌ها می‌خواستم همینو بگم من. ببینین چه‌جوری می‌شه یه آدمو بی‌کوچک‌ترین کارِ خلافِ عرف‌ای به مرز جنون رسوند؟ دیدین الکی نمی‌گفتم؟
مستی و سرخوشی پریده بود.


آقای ایگرگ می‌گه الان نگاه‌ت به خودت منصفانه‌ست، چون تونستی از بحران فاصله بگیری. چون دیگه نقطه‌ی متصل به بحران نداری. تمام مفاصل مشترک‌ت قطع شده. حالا می‌تونی یه ارزیابی درست از خودت و از ماجرا داشته باشی. تا وقتی فاصله نگرفته بودم، حواسم نبود در معرض چه تنش‌هایی قرار داده‌م خودم رو. انگار تمام اتفاق‌هایی که داشت می‌افتاد، چیزی باشه از جنس همین اتفاق‌های روزمره. تماس دائمی‌م که قطع شد اما، تازه متوجه شدم خودم رو دچار چه درد طاقت‌فرسایی کرده بودم تمام این مدت. تازه دردم گرفت حتا. تا قبل از اون آغشته‌تر از اونی بودم که بتونم به خودم فکر کنم.


گاهی باید فاصله گرفت. فاصله گرفت و با یه دوربین، از یه مسافت منطقی، دوباره همه‌چیز رو تماشا کرد. تماس دائمی با منبعِ درد، آدم رو به یک مازوخیستِ خوش‌حال تبدیل می‌کنه. گاهی لازمه اون مفصلِ مشترک رو ببُری، قطع‌ش کنی با بی‌رحمی تمام، رنج و خون‌ریزی‌ش رو تحمل کنی، ریسک عفونت‌ش رو بپذیری حتا، به‌جای این‌که انتخاب کنی یک عمر در شرایط استیبل و گارانتی شده به هم‌نشینی مسالمت‌آمیزِ بیمارگونه‌ت ادامه بدی.


این روزها؟ دارم از جسدِ مازوخیستِ سابق‌ام عکاسی می‌کنم. صرفن جهت ثبت در تاریخ.


*هومو ساکر: حیاتِ برهنه. بدنی که صاحب هیچ حقوقی نیست.


Comments:
هیچ وقت این جوری ندیده بودم فانی گیمز رو ... یه ربع اولی .
خوشحالم ادم یه ربع اولی فوق نبوده تو زندگیم :)
 
مرفه بی درد هوسباز بودن منافاتی با واقعیت درد غیرقابل توصیف نداره. ولی تا اون رفاه ذهنی نباشه همچی دردایی اصلا حس نمی‌شن
 
چه جالب منم وقتی می خوام به اسم بعضیا اشاره کنم اول می گم آقا مثه آقا راجر واترز یا آقا دیوید لینچ و حالا آقا هاندکه
.
فک کن یه نفر وقتی می خواد یه چیزی رو بگه توی چند جمله به این اسما اشاره کنه هاندکه ژیژک آدورنو آشوویتس هولوکاست
بعد طرف حس نائومی واتس رو پیدا می کنه تو یه ربِ اول فانی گیمز هه
 
چه ارجاع درستی دادی به آن حرف ژیژک
چقدر به جا
 
very well said.
 
in kheili khube
 
Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025