Desire knows no bounds |
Sunday, February 13, 2011
مثل معجزه میماند. صدایش را میگویم. هنوز. بعد از اینهمه سال. بعد از آنهمه با هم بودن، اینهمه جدایی. درست همینوقتها، همینروزهاست که دوباره به «عشق» ایمان میآورم. عشق باید همچه چیزی باشد. عشق میبایست همان باشد که بود. اینجوری میتواند سالها بعد هنوز آدم را زنده نگه دارد. آن سالها «عشق» من حتا عشق هم نبود. شیفتهگی بود. بعد شد عشق. بعد شد دوستی. بعد تمام شد. حالا رفاقتاش مانده. بیشتر از رفاقت اما یکجور ایمانِ چشموگوشبستهایست که من دارم. ایمانای که یک روزهایی مثل امروز خودم را هم به شگفت وامیدارد. منِ ناباور به عالم و آدم را چه به اینهمه ایمان! هنوز ایمان دارم به حرفهاش، به گفتههاش، به همهچیزش. و یک روزهایی مثل امروز، که بعد از یک مکالمهی نه چندان طولانی، دوباره خودم را جمع و جور کردهام و دوباره زمین زیر پایم سفت شده، با خودم فکر میکنم آدمهای مؤمن چه خوشبختاند. این ایمانهای مطلق، چه آرام میکند آدم را. وقتی میگوید درست میشود، حتمن درست میشود. وقتی میگوید دارم راهم را درست میروم جلو، یعنی دارم درست میروم جلو. وقتی میگوید فکر میکند و شب دوباره زنگ میزند که بگوید چهکار کنم، یعنی شب میفهمم که چهکار کنم. برای منِ بیاعتماد به عالم و آدم، هنوز اینهمه ایمانِ کامل داشتن به کسی که هزار سال است ندیدهاماش، یعنی همان ریسمانای که میشود بهش چنگ زد و هرگز ته ناامیدی و ندانمکاری غرق نشد.
عشق من یک روز تمام شد. آدمِ آن طرفِ خط اما هرگز تمام نشد. این سالهای بعد از عاشقی، هربار میبینم چه درست عاشق شده بودم. منِ این روزها دیگر عاشقِ آن آدم نمیشود، نمیتواند که بشود. نمیخواهد که بشود هم. اما هربار به تمام گذشتهای که با این آدم داشته نگاه میکند و لذت میبرد و ته دلش قند هم آب میشود حتا. گذشتههایی که بشود دوستشان داشت، گذشتههایی درستاند. حتا اگر دیگر چیزی از جسدهاشان باقی نمانده باشد. او، گذشتهایست که دوستش دارم.
|
نمی شود روی مطلب تمرکز داشت.
همین یه دونه جمله، کلی خوشیه
مقايسه ي خوبي نيست اما حذف يك وبلاگ چيزي است به مثابه مرگ ! و خواننده ي وبلاگ را چه داغي بر دل مينشيند .
باز هم مقايسه ي خوبي نيست و بقول خانم شيخي ي مرحوم ، بهتر است از مرگ نگوييم اما اين ماجرا مثل اين ميماند كه به كسي خبر مرگ عزيزي را بدهي و بعد معلوم شود كه خبر اشتباه بوده و آن عزيز زنده است . شنوده ي خبر اما داغ ،ديده است . داغ طرف را ديده است . معمولا اين آدم ها هميشه ميگويند مثلا من يكبار داغ فلاني را ديده ام .
ببخشيد اگر تكرار ميكنم كه مقايسه ي خوبي نيست ، ولي مقايسه ي خوبي نيست اما ، ما داغ اينجا را ديده ايم . داغ اين وبلاگ را !
براي آنكه بار دگر اين داغ بر دل ما ننهيد عرض ميكنيم قيصروار ، اگر داغ دل بود ما ديده ايم ، اگر دل دليل است آورده ايم و قسعليهذا .
حالا برويم و با خيال راحت بخوانيم ببينيم چه بوده است اين قضيه ي عشق و عاشقي !
چقدر حرف های من رو گفتی ایدا
جانا سخن از دل ما میگویی
راستش حسودیم شد به گذشته ات، هر چند گذشته
سبز باشی
منم آیدام