Desire knows no bounds |
Tuesday, February 15, 2011
ای خاطرهات پونز*
امسال سال عجیب و غریبی بود. هست هنوز. تا قبل از امسال فکر میکردم فیلم هندی مال توی قصههاست. امسال اما خودِ فیلمِ هندیام. اوضاع دراماتیک، تا حد مرگ، معلق میان دو اکستریم، از این سر دنیا تا آن سر دنیا. این وسط دستاوردهای عجیب و غریبی هم داشتهام. شاهکار. دستاوردهایی که تمام سالهای قبل فکرش را نمیکردم هم. چه برسد به عمل. اما اگر بپرسند بزرگترین کنُش امسالت چه بود، بیلحظهای فکر جواب خواهم داد: پونززدایی. من؟ من آدمِ زندگیکردن با پونز بودم. پونزهای مُدام. تا جایی که به خاطر میآورم، همیشه یکی دوتا پونز ته کفشم جا خوش کرده بوده. من؟ بیکه پونزها را درآورده باشم، تمام این سالها زاویهی کفش و پایم را جوری تنظیم کردهام که پونز مذکور کمترین دردسر را برایم ایجاد کند، کمترین درد را برساند. خیلی وقتها شده، توانستهام. خیلی وقتها نه. اینکه پونز را بکَنَم بیندازم دور اما؟ نه. یک چیزی یاد گرفته بودم به نام «اقتضای شرایط» و «ناتوانی این دستهای سیمانی» و «الخ»، که یعنی دست به پونز-کِشی نمیزنم. نمیتوانم که بزنم. که اگر بزنم چنین میشود و چنان میشود و هزار و یک بهانهی محکمهپسند. امسال اما، از همان روز اول، زدم به سیم آخر، در مقیاس خودم. اولهاش میترسیدم. کمکم که ترسم ریخت اما، بدعادت شدم. شد عادتم. عین فشردن زبان روی دندانی میمانست که لق است و درد میکند. کندن هر پونز، درد داشت و خونریزی داشت و زخمی سر باز میکرد و ممکن بود چرک کند و عفونت بزند بالا و چه و چه؛ تصمیم گرفته بودم اما دیگر با هیچ پونزی ته کفشم راه نروم. مزهی تخت کفش سالم را چشیده بودم، دیگر حوصلهی کجکج راه رفتن را نداشتم. تحملش را دارم هنوزها، حوصلهاش را اما نه. این شد که یک روز پاییزی، تصمیم گرفتم هیچوقت دیگر هیچ کفشِ میخداری به پا نکنم. حتا اگر مجبور شوم مدتی از بیکفشی بشینم روی مبل، پاهایم را بگذارم بالا، روی میز، برای خودم چای بنوشم و فیلم ببینم. راستش هیچ چیز به اندازهی راه رفتن بیپونز توی این دنیا مزه ندارد. آدم باید گاهی جرأت کند میخهای آزاردهندهی ته کفشهاش را بکَنَد بیندازد دور، و از عواقبش نترسد، و عواقبش را به جان بخرد حتا. سخت استها، یککم، دردش اما در مقایسه با لذتش قابل مقایسه نیست. لذتی آنچنان که دیگر حاضر نیستی سراغ هیچ پونزی بروی. پونزوفوبیا میگیری اصلن. از دو فرسخیِ هرچه برق یواشی از پونز داشته باشد هم در میروی. شرمنده هم میشوی، خیلیها پونز نیستند طفلیها، اما به خودت فرصت میدهی کمکم ترست بریزد و عادی شوی. مثل باقی آدمها. پونز اما؟ نه. به هیچ قیمتی نه.
|
.
my motto of the year: enough of bullshit.
هی میگوییم و راه می رویم و پونز می کَنیم.
چه خوب که راحتی بدون پونز..