Desire knows no bounds |
Saturday, October 8, 2011
خسته و گرسنه و میوهخریده میرسم خونه، میبینم مرد خوابیده رو کاناپهی هال. خریدا رو جابهجا میکنم و یه ساندویچ درست میکنم با نون تست، خیار و گوجه و پنیرورقهای. یه لیوان آب پرتقال میریزم با ساندویچم کوچ میکنم تو اتاق خواب، ولو رو تخت، پای لپتاپ. سیر که میشم آنلاین خوابم میبره. از دیروز تا حالا همهش خوابم میاد. تازه چشام گرم شده که زنگ درو میزنن. میرم خیز بگیرم از زیر پتو بیام بیرون که یههو یادم میاد مرد خونهست. آخرین باری که مجبور نبودم برم درو باز کنم کِی بود؟ پتو رو میکشم رو سرم و میخوابم. آدمِ خواب بعدازظهر نیستم من. غمگینم میکنه. کش میام و غلت میزنم و مچاله میشم و آخرشم بیخیال میشم. بلند میشم چای درست کنم و شام چی بپزم و اینا. مرد خوابه هنوز، رو کاناپهی هال. پتو بندازم روش؟ مکث میکنم. منصرف میشم. نمیدونم چرا. زیر کتری رو روشن میکنم و بغض میکنم و نارنگی میخورم و شروع میکنم دون کردنِ انارا. سبزیپلوماهی درست میکنم، با سوپ قارچ و خامه واسه خودم. سه روزه دلم سوپ قارچ میخواد. دیشب رضایت دادم به سوپ جو ولی تا رفتم سفارش بدم تموم شده بود. عاشق سوپ درست کردنم و عاشق خورد کردن قارچ. اینبار اما رو تخته خورد نمیکنم که مرد بیدار نشه. حوصله ندارم بیاد تو آشپزخونه تو دست و پام. خیلی حرف میزنه. حرفم نمیاد امروز. مایلم با همین اخم و بغض آشپزی کنم و میوهها رو بشورم و چای تازهدم بریزم واسه خودم و کسی کاری به کارم نداشته باشه. صدای چایی همیشه مردو بیدار میکنه. یه چایی براش میریزم بیحرف میذارم رو کانتر، زیر سوپ و سبزیپلو رو کم میکنم با یه دونه شیرینی کشمشی کوچ میکنم کتابخونه. بساط شطرنجی و کاغذ رنگی و پوستی و موزیک و الخ. درِ کتابخونه بازه. مرد رو میبینم که گاهی رد میشه. ریشاشو میزنه و پیرهنشو اتو میکنه و میاد یه چیزی از تو چمدونش برمیداره و ازم میپرسه کدوم کتشلوارشو ببره و هی میره و میاد. تمرکز ندارم. الکی جدول میکشم رو کاغذ میلیمتری. بوی اودکلنش که میپیچه تو راهروی دم اتاقا یعنی آخیششش، داره میره. میپرسه کاری نداری؟ میگم نتچ. میگه گردو تازه برات پوست گرفتم، رو کانتره، بیارم اینجا؟ میگم نتچ. میگه خدافظ پس. میرم بهش بگم سوپ آمادهست، میخوری؟ بیخیال میشم اما. میگم خدافظ. اوه، دلم تنگ نشه واسه این وقتا؟
|
بغض میکنم و نارنگی میخورم
مایلم با همین اخم و بغض آشپزی کنم و میوهها رو بشورم و چای تازهدم بریزم واسه خودم و کسی کاری به کارم نداشته باشه.
دلت تنگ میشه واسه این وقتها...
aty
این مرد ها که می نویسید و در حال آمدن و رفتند کیند؟
قصدم قضاوتتن نیست. فقط جدی برام سواله
"مرد"
کیه؟