Desire knows no bounds |
Wednesday, October 12, 2011
- 12 -
آن مرد آمد. آن مرد بیوبلاگ آمد. مرد آمده است نزدیک. آمده نشسته همین جا، کنار من. اوایل حرف نمیزد. هیچ. حالا گاهی حرف میزند. کم، بیحاشیه. دوستش دارم. با او که هستم آرامم. از یک دنیای دوری آمده. وبلاگ ندارد. نمینویسد. میل نمیزند. تلفن نمیزند. اساماس فقط، کوتاه، مختصر. همدیگر را میبینیم. گپ میزنیم. فیلم میبینیم. راجع به کار و کتاب و هنر حرف میزنیم. گاهی مهمانی، گاهی سفر. همینها. خوش میگذرد. خوبیم. برای من تازگی دارد همهچیز. تازگی دارد حرف زدن با آدمی که وبلاگ ندارد، حرف زدن با مردِ غریبهای که نمیدانم توی کلهاش چه میگذرد. آدمها بیوبلاگ چهجوری با هم آشنا میشدند قبلنها؟ چهجوری از هم خوششان میآمد؟ همانجور. از آن جورها که «آره» معنای «آره» میدهد و «نه» معنای «نه». خیلی بدوی و انسانِ اولیهطور. خیلی عجیب. Labels: stranger |
Comments:
Post a Comment
|