Desire knows no bounds |
Saturday, December 3, 2011
به سیاق همیشهی شبهایی که فرداش تحویل پروژه دارم صدای موزیکو بلند کردم تو سالن و شروع کردم به آشپزی، در عرض یه ساعت چند مدل غذا. خیلی هم از خودم راضی. خیلی هم تو آسمون. به سیاق همیشهی این وقتا یه مدل از غذاها خورش قورمهسبزیه. خورش قورمهسبزی قهرمانه. تا پایان هفته تو یخچال استقامت میکنه و وقتایی که آدم از دنیا ناامیده و دچار یأس فلسفی، به مثابه یه سوپرهیرو از ته یخچال دست دراز میکنه و آدم رو از ورطهی افسردگی بیرون میکشه. همینجور که خوشحال و راضی و در عالم هپروت بودم و موزیک گوش میکردم، طی آخرین اقدامها یه مشت غوره از فریزر درآوردم ریختم تو قورمهسبزی و دو سه بار همش زدم و اومدم در قابلمه رو بذارم زیرشو کم کنم که دیدم اوه2، مقادیری نخودفرنگی بر سطح خورش شناورن.
تمام یک ساعت گذشته رو مشغول ماهیگیری در ظرف خورش بودهم و هیچ اثری از عالم هپروتم باقی نمونده و مشقام دستشونو زدهن زیر چونهشون زُلزُل منو نگاه میکنن. اسبا.
|
پسونفردا بدونیم کجا رو بگردیم خوشحال شیم
من فکر کردم ففط خودم لیبل نمی زنم روی خرت و پرتای فریزرم
چقدر مشعوف شدم
من فکر کردم ففط خودم لیبل نمی زنم روی خرت و پرتای فریزرم
چقدر مشعوف شدم