Desire knows no bounds |
Wednesday, December 28, 2011
?Finally move-iiiiiing on
یادم نمیاد تو زندگیم موو-آن کرده باشم. گمونم پیش نیومده برام تا حالا. مدتیه اما دارم با یه دندونِ لق زندگی میکنم، که نه مث دندونِ سالم کار میکنه، نه لااقل کَنده میشه که خیالم راحت شه دیگه ندارمش. این چند ماه گذشته رو هی با زبون ور رفتهم بهش. یه وقتایی یادم رفتهتش یه وقتایی با زبون زدهم بهش یادم اومده هست هنوز. یه وقتایی درد داشته یه وقتایی همینجوری بوده واسه خودش. اذیتم نمیکنه، اما عجیب احتیاج دارم تکلیفم باهاش معلوم شه. وضعیتم باهاش مشخص شه. دلم میخواد یه بار هم که شده در زندگانی از یه وضعیت بلاتکلیف معلق بیام بیرون و تو یه اِستِیج نرمال و معمولی قرار بدم خودمو. اینه که برای اولین بار در زندگیم دارم میرم یه دندون لق رو بِکَنَم، فارغ از حواشیای که میدونم برام ایجاد میکنه. تو بی آنست، بسیار هم خوشحالم از خودم.
|
حس و حالی که بعد از کندنش بهت دست میده اونقدر خوبه ( البته اگه استثنای خاصی در کار نباشه) که به تمام حواشی اش می ارزه... سبک و راحت... مثل شستشوی گوش با آب گرم و تازه فهمیدن اینکه تا قبلش چه صداهایی که به گوشت نمیخورد یا میخورد و درست تفکیکش نمی کردی... یا کتاب خوندن با عینکی که بعد از چند روز به صرافت تمیز کردنش افتادی... شک نکن...
ولی باید حواست باشه، نذاری دندونی که دوسش داری لق بشه، به هیچ قیمتی
اما حواست باشه نذاری دندونی که دوست داری لق بشه، به هیچ قیمتی