Desire knows no bounds |
Thursday, February 9, 2012
9
دلم قصهی ایرانی میخواست. چرخی زدم توی کتابخانه. مقابل خانهی ادریسیها ایستادم. بوی داربست قدیمی میداد و برگهای توت و گچبریهای ریخته و شمعدانیهای پیر. با کتاب برگشتم توی تخت. خیال کرده بودم چه عیشی. خواندن کتابِ قرضی برای من خودِ شکنجه است. صاحب کتاب بامداد که باشد، شکنجهی مضاعف. مرتبط: در مذمت خط نکشیدن توی کتاب در باب نکوهش کتاب قرضی یا چگونه از کتاب خود مراقبت کنیم -سلام علیلطفی - Labels: یادداشتهای روزانه |
Comments:
موافقم زیاد.....
Post a Comment
|