Desire knows no bounds |
Saturday, March 10, 2012
مثل سیگار کشیدنِ دوباره میماند، بعد از تَرک، بعد از این که با خودت گفته باشی دیگر لب به سیگار نمیزنم. من؟ سیگاری نیستم. نبودهام هیچوقت. فقط حدس میزنم مثل سیگارکشیدنِ دوباره میمانَد، بعد از تَرک، بعد از ماهها. یکجورهایی حق مسلم خودت میدانی، حق هم شاید نه، نمیدانم، میدانی همین است که هست، و گریزی نیست. تلاش بیهوده موقوف. تن میدهی به دودِ لاکردار. حالش را میبری و چشمهایت هم، بله، گاهی.
وقتهایی مثل امشب، دلم میخواهد این اساماس آخری را نخوانم دیگر. حدس میزنم تویش چی نوشته شده. دلم میخواست میشد حدس نزنم. نمیشود. مرد همان «سیگار»یست که بود. توقع بیجا دارم از خودم، از او. تن دادهام. قبول. حالش را میبَرَم؟ نمیدانم. میبرم گاهی. یکوقتهایی هم روز ازنو روزی از نو. گاهی مثل امشب، روز از نو، بیروزی، بیهوا، بیهمهچیز.
یکی هم باید بردارد برایم نویسد تن دادن نیست الاغ، تن دادن نیست این. دل دادن است. Labels: stranger |
اصلا انگار خودم دارم این حرفارو میزنم...زندگیت و افکارت یه جورایی مث خودم ...منم آرشیتکت منم مزدوج و بچه دار منم کله خر! منم حتی یه آقای دوست دارم که پیشش خونه امن و امان منه. منم عاشق آشپزی و فیلم و چای
منم از این به بعد مشتری هرروزت
به اندازه سیگار کیف داره؟
به اندازه سیگار مخربه؟
جوونیهام رو اینجا می خونم؟
هیهات
تلخ بود کامنت من؟
هنوز ادامه داره ولی این دیستنسه
من هنوز درگیر درسم
میگم
زندگی بدون مرد ینی چجوری میشه بعدش؟
داغونم رسمن
الان؟ موندم تو خلسه. تازه از پیش مرد برگشتم. بعد یه چند روزی میگذشتا. از دیروز که باز صورتشو تو اون مونیتور کوفتی دیدم فنا شدم. رفتم تو برزخ گیر کردم. نمیگذره لامصب...