Desire knows no bounds |
Wednesday, May 29, 2013
چهار صفحه از دفترم پر شد از هزارتا کار کوچیک و بزرگ. ریزریز و تو-هم تو-هم. این یعنی یه روز مفید کاری. و بعد چندتا مهمون سرزده که علیرغم سردرد مرگبار روزمو ساخت. مث شب قبل. و حتا دوشب قبل تر. روزهای خوبیان این روزا. معاشرت با آدم های قدبلند همیشه حالمو خوب میکنه. اونقدر که الان، سهی نصف شب، دارم چارلی کافمن میخونم، خیلی جدی و سر حال.
هر کاری کردم یادم نیومد نیمفاصله رو با کدوم ترکیب تایپ میکردم تو آیپد. فردا نیمفاصلهها رو از سر کار درست میکنم. یعنی؟ یعنی رفتهم رو پلهی بعدی. کامپیوتر جدیده خوب جای خودشو باز کرده تو زندگیم. |
:]