Desire knows no bounds |
Tuesday, November 12, 2013
وقتی رفت، یه لیوان چای ریختم برای خودم و نشستم روی مبل، بیهیچ کاری. فکر کردم همینجوریها بود که تمام اون هفت سال اونجوری پشتم به کوه بود و اونجوری عاشق و شیفته بودم و اونجوری ذهنم از تمام مردهای دیگه خالی بود. ندیدهم مردی رو به جز اون، که بشه اینجوری بهش اعتماد کرد و چشمبسته همهچیز رو سپرد بهش.
پرسید خب الاغ، اگه اینقدر خوبه و هنوز اینهمه دوستش داری، چرا معطلی پس؟ چرا نمیری باهاش؟ جواب درستی ندارم برای این سوال. مردی که هفت سال عاشقش بودم رو روزها میبینم، بارها و بارها، و میدونم به سختی ممکنه آدمی دیگه با این جایگاه توی زندگیم پیدا شه. خیلی وقتها، درست همون لحظاتی که بعد از حرف زدن باهاش گوشی رو گذاشتهم یا بعد از حرف زدن باهام رفته و در رو بسته، همون لحظاتی که هنوز تحت تاثیر حرفهاشم، با خودم فکر میکنم آخخخ که چههمه آدمِ منه این آدم، چه لذتی داره اعتماد کردن بهش و کارها رو سپردن به دستش و به هیچچیز فکر نکردن. بودنِ دوباره با او اما؟ نمیدونم. بودن با او از من زنی خواهد ساخت در سایه. دوباره عادت میکنم به حضور قاطع بیتخفیفش در زندگی، و عملن فرصت هر تصمیم و هر عملای رو از خودم خواهم گرفت. چون همیشه یکی عاقلتر هست این کنار، که به جای من تصمیم بگیره. با این آدم، فرصت اعمال انتحاری و هیجانات احمقانه از من گرفته خواهد شد. و در پلهی بعدی، تمام دستاوردهای احتمالی آیندهم رو به حساب اون خواهم نوشت. زنی که توی من داره نفس میکشه و با انرژی هر چه تمام زندگی میکنه، لازم داره بدونه با پای خودش تا کجا میتونه بره، تا کجا میتونه با دستهای خودش رؤیاهاش رو محقق کنه. اما بودن در کنار همچون مردی، فرصت ایستادن روی پاهای خودم رو از من میگیره.
باید بین هیجانات کاذب/غیر کاذب و آرامش تضمینی یکی رو انتخاب کنم. انتخاب من؟ سالهاست که هیجانات کاذب و تعلیقهای مدامه.
|
الناز