Desire knows no bounds |
Tuesday, February 4, 2014
میگوید «پاشو لپتاپت رو وردار بیارش ببینم چشه». شب و نصفهشب و زود و دیر ندارد. ساعت دو و سهی شب هم با روی خوش جوابت را میدهد. هست، همیشه هست.
یک زمانی قرار داشتیم با مرد، تلفن قرمز داشته باشیم با هم، یک جور خط اِمِرجِنسی. قرار بود فارغ از حال و احوالمان، خوبیم با هم یا بد، زندگی به راه باشد یا بیراه، یک خط باریک قرمز داشته باشیم که حرف بزنیم با هم. آن روزها فکر میکردیم بی حرفزدن با هم اموراتمان نخواهد گذشت. فکر میکردیم مگر میشود یک روز بیاید که نداشته باشیم همدیگر را؟ طبق فرمول تمام عشقهای آتشین -شما بخوانید عشقهای خندهدار- آن تاب و تب ما هم فروکش کرد. فروکش کرد؟ نمیدانم. منهدم شد خلاصه. تلفن قرمزه هم کار نکرد راستش. یا اشغال بود، یا سیماش قطع بود. آخر سر هم کابلبرگرداناش کردند و یادشان رفت سر دو سیم را وصل کنند به هم. نشد. حالا نه که موبایل نداشته باشیم و ایمیل و وایبر و الخ، داریم. اما آن تلفن قرمز، این که خیال کنی نخ باریکی هست که فارغ از همهچیز میتواند تو را متصل کند به آدم آنور خط، فارغ از مناسبات دنیای روزمره، دلگرمیای داشت توی خودش که موبایل و ایمیل و وایبر و الخ ندارد. تلفنقرمزه به مثابه امری شخصی، میشد ما را نگاه دارد پیش هم. -شاید بگویید نگاه دارد که چی؟ نمیدانم من هم. دارم از قواعد دنیای روزمره حرف نمیزنم. آن وقتها هم بازیمان طبق قواعد دنیای روزمره نبود- نشد.
مرد میگوید «پاشو وردار بیارش ببینم چشه». شب و نصفهشب و زود و دیر ندارد. هست، همیشه هست. بیکه قرار تلفنقرمزه گذاشته باشیم با هم، میدانم که هست. «این که بدونی یه کوه داری که میشه بهش تکیه بدی خیلی خوبه. ولو هیچوقت پیش نیاد بهش تکیه بدی.» این را یک زمانی خودم نوشته بودم. خودم نوشته بودم؟ مرد همیشه هست و این همیشه بودناش دارد یک جور خوبی منتشر میشود توی رگهام. این چند سال خیلی آرام و زیرپوستی، بوده همیشه. بیکه قرار گذاشته باشیم باشد یا بیکه بودناش را به رخام کشیده باشد. یادم است همان وقتها یکی دستام انداخته بود که «قربونت برم، تو که کوهستان داری عوض یه کوه. خیالت که راحت میشه اسماشونم یادت میره». پریشبها علیرضا هم همین را میگفت. من اما خیال میکنم اینجوری نیست. اگر هم بوده حالا دیگر نیست. بزرگتر که میشوی، ارزشهایت تغییر میکند. گاهی حتا ارزشهایت به کل عوض میشود.
حالا مرد میگوید «پاشو وردار بیارش ببینم چشه» و من حواسام میرود پی اینکه چه این چند سال همیشه بوده. چه این بودناش دلگرمی بوده. چه همیشه جایی ته ذهنم خیالم از بودنش راحت بوده. و چه امروز دارد مدام منتشر میشود توی رگهام. منتشر میشود توی رگهام؟
|
"دارم...حرف نمی زنم"
شما مثلا!
قطعا از نظر گرامری غلطه، و در اینجا صرفا به عنوان یک بازی کلامی نوشته شده، با فرض اینکه طی این سالها خواننده به اینجور واژهسازیهای نگارنده آشناست.