Desire knows no bounds |
Friday, May 23, 2014 تمام روزها بارِ وزن تنام را و بار جاذبهی زمین را به دوش میکشیدم، به همراه بارِِ تمام بندهایی که مرا بسته بود، مرا روی زمین توی آن خانه نگاه داشته بود. بچهها و کتابها و دامنها و فیلمها و شالهای رنگی. روزی رسید اما، که تصمیم گرفتم همهچیز را رها کنم، بروم. خسته بودم، و برای آنهمه خستگی، وزن تنام به تنهایی کافی بود. تمام گذشتهام را و بچهها را و کتابها را و دامنها و فیلمها و شالهای رنگیام را رها کردم. تمام بندهایی که مرا زنجیر کرده بود به آن خانه، با دندان بریدم. حالا سالها از آن روز گذشته و من رفتن یا ماندنام را به خاطر نمیآورم دیگر. دانستنِ اینکه میشود همهچیز را رها کرد و رفت برایم کافی بود تا از آن رنجِ همواره خلاص شوم. تا احساس قدرت کنم و دیگر از ترک شدن، دیگر از ترک کردن نترسم. دانستنِ اینکه آمادهی رها کردنام، به من قدرت و اعتماد به نفس داد تا بایستم. ایستادم؟ به خاطر نمیآورم دیگر. خاطرات خانهی ییلاقی --- ویرجینیا گلف Labels: las comillas |
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
با جزئیات
روزا فک می کنم که بزنم زیر همه چیز و برم..که جرأت اش رو هم دارم ولی موکول اش می کنم به بعد تر
شبا ولی داستان فرق می کنه
دیگه نیستم
خیلی وقته رفتم و داستان، زندگی تازه منه توی یه شهر دیگه
نه یه شهر رؤیایی
یه شهر واقعی شلوغ
الان از خونه همسایه داره یه موزیک نوستالژیک بخش میشه
باز! ای الهه ناز
بدون این که خسته شم
که بخوام عوض اش کنم
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک حال ولی راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آِ کجا رفتی آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
قاصدک! قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
آخ که من چقدر عاشق آخرش هستم
--------------
آب طالبی خنک می خورم تو تختم
حباب شیشه رو گذاشتم کنارم
ولی یقین دارم بازش نمی کنم
دلم یه خواب اندفعه استثنا پر از رؤیا می خواد
---------------
چی بگم از خرداد؟
هیچی نمی گم
خودش میاد و می گذره و ما رو با خودش می بره
------------
ا؟ قاصدک دوباره رفت از اول
بدون این که خسته شم
که بخوام عوض اش کنم
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک حال ولی راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آِ کجا رفتی آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
قاصدک! قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
آخ که من چقدر عاشق آخرش هستم
--------------
آب طالبی خنک می خورم تو تختم
حباب شیشه رو گذاشتم کنارم
ولی یقین دارم بازش نمی کنم
دلم یه خواب اندفعه استثنا پر از رؤیا می خواد
---------------
چی بگم از خرداد؟
هیچی نمی گم
خودش میاد و می گذره و ما رو با خودش می بره
------------
ا؟ قاصدک دوباره رفت از اول
بدون این که خسته شم
که بخوام عوض اش کنم
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک حال ولی راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آِ کجا رفتی آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
قاصدک! قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
آخ که من چقدر عاشق آخرش هستم
--------------
آب طالبی خنک می خورم تو تختم
حباب شیشه رو گذاشتم کنارم
ولی یقین دارم بازش نمی کنم
دلم یه خواب اندفعه استثنا پر از رؤیا می خواد
---------------
چی بگم از خرداد؟
هیچی نمی گم
خودش میاد و می گذره و ما رو با خودش می بره
------------
ا؟ قاصدک دوباره رفت از اول
مث اونوقت ها
دوست دارم چشم هام رو ببیندم
یه عالمه رمز و راز می آد سراغمم حالا نمیگم همیشه
ولی دیشب اومد
پریشب هم اومد
یاد اون جعبه جادویی می افتم که اگه درش باز می شد دختر قصه طلسم میشد و تا آخر عمرش اسیر پلیدی می موند
واسه همین دیگه درش رو باز نکردم
جرأت اش رو ندارم
راستش رو بگم عین سگ می ترسم
-------------------
کافه لایف بودم امروز
تو هوای ملس محوطه بیرون اش نشستیم
من سالاد سزار خوردم
اون شیک شکلات خورد
بهش گفتم خودم رو گرفتم لب یه تیکه چوب که غرق نشم
دوست شماره 2 نمی فهمه. میگه که می فهمه. تأکید داره که عاشق منه و اگه برم دیوووووونه میشه...شاید فقط ویرجینیا وولف تو ساعت ها م فهمید
اغلب حسرت یه دوست دختر عین آنت ریویر رو می خوردم
همون قدر گاهی محکم...گاهی آسیب پذیر
واقعی
دورم شلوغ بوده اما آنت نداشتم
----------------
امروز گوشواره رو با چنان شتابی تو گوشم فرو کردم...چون فرو نمی رفت...و دوست شماره 2 دم در منتظرم بود که خون ازش جاری شد....گوشواره سنگ سفیدم که از خانه جوان خریدم
الان به گوشم بتامتازون زدم
این بتامتازون معجزه م یکنه
----------------
آخرین تانگو در پاریس رو برای بار دوم دم ظهر دیدم.....من فقط تو دوران بچگی که فیلم رو دیده بودم یادم بود که یه آپارتمان تاریک و یه زن و مرد بودن! همین
مث اونوقت ها
دوست دارم چشم هام رو ببیندم
یه عالمه رمز و راز می آد سراغمم حالا نمیگم همیشه
ولی دیشب اومد
پریشب هم اومد
یاد اون جعبه جادویی می افتم که اگه درش باز می شد دختر قصه طلسم میشد و تا آخر عمرش اسیر پلیدی می موند
واسه همین دیگه درش رو باز نکردم
جرأت اش رو ندارم
راستش رو بگم عین سگ می ترسم
-------------------
کافه لایف بودم امروز
تو هوای ملس محوطه بیرون اش نشستیم
من سالاد سزار خوردم
اون شیک شکلات خورد
بهش گفتم خودم رو گرفتم لب یه تیکه چوب که غرق نشم
دوست شماره 2 نمی فهمه. میگه که می فهمه. تأکید داره که عاشق منه و اگه برم دیوووووونه میشه...شاید فقط ویرجینیا وولف تو ساعت ها م فهمید
اغلب حسرت یه دوست دختر عین آنت ریویر رو می خوردم
همون قدر گاهی محکم...گاهی آسیب پذیر
واقعی
دورم شلوغ بوده اما آنت نداشتم
----------------
امروز گوشواره رو با چنان شتابی تو گوشم فرو کردم...چون فرو نمی رفت...و دوست شماره 2 دم در منتظرم بود که خون ازش جاری شد....گوشواره سنگ سفیدم که از خانه جوان خریدم
الان به گوشم بتامتازون زدم
این بتامتازون معجزه م یکنه
----------------
آخرین تانگو در پاریس رو برای بار دوم دم ظهر دیدم.....من فقط تو دوران بچگی که فیلم رو دیده بودم یادم بود که یه آپارتمان تاریک و یه زن و مرد بودن! همین
مث اونوقت ها
دوست دارم چشم هام رو ببیندم
یه عالمه رمز و راز می آد سراغمم حالا نمیگم همیشه
ولی دیشب اومد
پریشب هم اومد
یاد اون جعبه جادویی می افتم که اگه درش باز می شد دختر قصه طلسم میشد و تا آخر عمرش اسیر پلیدی می موند
واسه همین دیگه درش رو باز نکردم
جرأت اش رو ندارم
راستش رو بگم عین سگ می ترسم
-------------------
کافه لایف بودم امروز
تو هوای ملس محوطه بیرون اش نشستیم
من سالاد سزار خوردم
اون شیک شکلات خورد
بهش گفتم خودم رو گرفتم لب یه تیکه چوب که غرق نشم
دوست شماره 2 نمی فهمه. میگه که می فهمه. تأکید داره که عاشق منه و اگه برم دیوووووونه میشه...شاید فقط ویرجینیا وولف تو ساعت ها م فهمید
اغلب حسرت یه دوست دختر عین آنت ریویر رو می خوردم
همون قدر گاهی محکم...گاهی آسیب پذیر
واقعی
دورم شلوغ بوده اما آنت نداشتم
----------------
امروز گوشواره رو با چنان شتابی تو گوشم فرو کردم...چون فرو نمی رفت...و دوست شماره 2 دم در منتظرم بود که خون ازش جاری شد....گوشواره سنگ سفیدم که از خانه جوان خریدم
الان به گوشم بتامتازون زدم
این بتامتازون معجزه م یکنه
----------------
آخرین تانگو در پاریس رو برای بار دوم دم ظهر دیدم.....من فقط تو دوران بچگی که فیلم رو دیده بودم یادم بود که یه آپارتمان تاریک و یه زن و مرد بودن! همین