Desire knows no bounds |
Sunday, July 6, 2014
گفت تو بیا، اون با من. مکث کردم. ته دلم ضعف رفت. معلوم شد ازون مرداییه که بلدن با صدای قاطع و خونسرد یه جوری بگن «اون با من» که دربست اعتماد کنی بهشون و آب تو دلت تکون نخوره. راست گفته بود. به موقع رسیدیم.
××× دو سال پیش، وقتی یهجوری که انگار دنیا به آخر رسیده تلفن زدم به آقای کا و جریان رو براش تعریف کردم، گفت مشخصات چیزیو که میخوای بده بهم، به باقیش فکر نکن، اون با من. دو هفته بعد یه خونهی قدیمی داشتیم با یه حیاط پشتی وسط یکی از محلههای مرکز شهر. ××× از مطب دکتر که اومدم بیرون، نمیتونستم وایستم رو پاهام. نشستم رو پلهها و زنگ زدم به پدیده. ماجرا رو براش تعریف کردم. قسمتیش رو دیده بود خودش. تو اون لحظه بیکه مکث کنه گفت تلفنتو خاموش کن برو خونه. فکر هیچچیزو هم نکن. همهچیو بسپار به من. رفتم خونه تلفنمو خاموش کردم، یه ماه. همهچیو سپردم بهش. لحن اون لحظهش هیچوقت یادم نمیره. ××× پنج تا ورژن مختلف چید روی میزم گفت اینا اتودهای پروژهن، از بینشون انتخاب کن. خندیدم که دکتر گفته انتخاب نکنم تصمیم نگیرم هیچ فعالیت مشابهی هم در این راستا انجام ندم. یکی از اتودا رو جدا کرد گفت اینو انتخاب کن. دلایلش رو هم توضیح داد. توضیح هم نمیداد اونقدر بلد بود خودش رو و کارش رو پرزنت کنه و اونقدر تونسته بود تو اون مدت کوتاه اعتمادمو جلب کنه که قبول کردم، بیفکر. ××× کارها مونده بود و سر همهمون شلوغ بود. یه هو یاد همون شب مشابه افتادم، اسفند پارسال. تمام دلهرهی اسفند یه هو ریخت تو دلم. نمیشد بچهها رو تنها بذارم برم. مریم گفت یه بارم اعتماد کن بهمون، از پسش برمیاییم، برو خونه. کارشون سخت بود و زیاد. حضورم لازم بود. فکر نکردم اما. لحنش پیشنهاد نبود. جملهی خبری بود. اعتماد کردم. رفتم خونه. همهچیز بهتر شد. ××× تراپیستام گفت اگه بالا سر همهچیز شخصا نایستی و همهچیز رو شخصا دبلچک نکنی، سیستم چهقدر افت میکنه؟ گفتم پونزده بیست درصد. گفت بیست درصد افتش با من، دبلچک نکن، اعتماد کن، بسپار برو خونه. راست میگفت. بلد نبودم اعتماد کنم بسپارم برم خونه. همیشه دلم میخواست یکی بهم بگه برو با خیال راحت، من هستم. کسی نگفته بود اما. نگفته بود؟ گفته بودن. نشنیده بودم. نخواسته بودم بشنوم. سینگلمام بودن ازم یه الگوی غلط ساخته بود. ساخته هنوز هم. تمام مسئولیت همیشه با منه، مسئولیت همهچیز. خونه و کار و خرید و بچهها و درس و همهچیز. یا شخصا بالای سر همهچیز هستم یا همهچیز میترکه. حد وسط؟ نداریم. افت کیفیت؟ یا صد، یا هیچ. و این کنترلر بودن، این کنترل دائم همهچیز و همهکس یه روز خستهم کرد. اونقدر خسته که نشستم رو پلههای بیرون مطب دکتر و به پدیده گفتم دیگه نمیتونم. پدیده گفت تلفنتو خاموش کن برو خونه. من هستم. خیالت راحت. ××× آقای کا گفت اگه به چشم نمیدیدم صورتت رو، هرگز باورم نمیشد اون آدم پشت تلفن تویی. گفتم اون آدم پشت تلفن منم. خستهم. نمیتونم. چیکار کنم؟ گفت لازم نیست کاری کنی. همه رو بسپار به من. برو خونه. گفتم دوری آخه. گفت میام همینجا، همین بالا، نزدیک. گفت خیالت راحت. برو خونه. ××× ماه عجیبی بود اسفند نود و دو. سختترین ماه زندگیم بود و در عین حال آرومترین. همهچیز رو رها کرده بودم اومده بودم خونه. به هیچ چیز فکر نمیکردم و با خیال راحت مریضی میکردم. هزار سال بود اینجوری دربست به کسی اعتماد نکرده بودم. کسی بهم نگفت فلان کارو بکن. همه گفتن ما هستیم، تو برو. همیشه فکر کرده بودم اگه من نباشم هیچکس نیست. همه بودن اما. اومدن موندن، من رفتم. همیشه فکر کرده بودم کلمهی کلیدی زندگیم «آرامش» باشه، «اعتماد» بود اما. |
man yek sali mishe ke mikhonamet ama khamosh
kheili ettefaghi az roye jomle ali hatami peida kardam va 2 roz neshastam va khondamet .
mmm...mikhastam darbare ye masale bahat mashverat konam .
chera ba to ?
khob shayad chon adamharo bishtar tajrobe kardi .va man na . kam sen nistam ama ta salha tarsidam adamharo tajrobe konam zendegi konam .va alan baram moheme in adam va in tajrobe. ke be rahnamayi niaz daram ke zi nafe nabashe va balad bashe adamharo va zendegi ro va tajrobaro . age lotf koni va emaileto bedi besyar sepasgozar misham .